یکشنبه, می 5, 2024
اصلیآموزشیآموزش سیاسیسبقت از تاریخ! مروری بر زمینه ها و پیامدهای انقلاب ۵۷

سبقت از تاریخ! مروری بر زمینه ها و پیامدهای انقلاب ۵۷

فوریه ۲۰۰۸ – این نوشته بر مبنای سخنرانی در جلسه هفتگی اینترنتی “گفتگو با حمید تقوائی” تنظیم شده است.

موضوع بحث این هفته انقلاب پنجاه و هفت است با عنوان سبقت از تاریخ. در واقع می خواهیم تحت این عنوان مروری داشته باشیم به زمینه های شکل گیری انقلاب پنجاه و هفت و نتایج و پیامد هایش.

اجازه بدهید از همینجا که چرا چنین عنوانی انتخاب کرده ام، شروع کنم. بنظرم انقلاب پنجاه و هفت نطفه های تحولاتی را در خود داشت که بعدها در دنیا شکل گرفتند و در کل چهرۀ سیاسی دنیا را تغییر دادند. انقلاب پنجاه و هفت به استقبال آینده رفت. تحول معینی بود که در واقع خبر از تحولات آتی می داد. شاید آن زمان و در بحبوحۀ انقلاب کسی متوجه این نکته نبود و این را نمی دید، ولی وقتی امروز، با دیدگاه و تجربۀ امروز و با بررسی تحولاتی که در این سه دهۀ اخیر اتفاق افتاده، به آن شرایط نگاه می کنیم و آن انقلاب را زیر ذره بین قرار می دهیم، به روشنی میتوانیم به این نتیجه برسیم که در واقع این انقلاب نشان از آینده داشت و زمینۀ آن تحولاتی که بعدها در دنیا و خاورمیانه شکل گرفت، بگونه ای، در انقلاب پنجاه و هفت قابل ردیابی است. وقتی می گویم نشان از آینده، منظورم آینده هر دو قطب انقلاب و ضد انقلاب است، دو قطبی که در انقلاب مقابل هم قرار گرفتند.

انقلاب پنجاه و هفت مانند هر انقلاب و تحول سیاسی دیگری، در نهایت، ناشی از مبارزه، کشمکش و جدالی بود که بین طبقه حاکم و طبقه کارگر، و به همراه این طبقه کل جامعه ای که نمی خواست به آن شرایط تن دهد، در گرفت و از این نقطه نظر می بینیم که در تحولات بعد از انقلاب، این هر دو کمپ، یعنی هم نیروهای انقلاب و اکثریت مردم ستمدیده و محرومی که رژیم شاهی را نمی خواستند و در مقابل اش ایستادند و هم نیروهایی که در مقابل این انقلاب مقاومت کردند و بالاخره آنرا به شکست کشاندند، چهره سیاسی مشخص تری پیدا کردند، قطبی تر شدند و ابعاد جهانی یافتند. در واقع انقلاب ۵۷ ایران، و مسائل مشخصی که به این انقلاب شکل داد یک نقطه شروع بود، نمونه ای بود و اتفاقی محلی بود که مبانی جهانی داشت و بعدها هم در سطح جهانی خودش را نشان داد.

تحولاتی که مشخصاً یک دهه بعد از انقلاب پنجاه و هفت اتفاق افتاد، یعنی تحولات اوایل دهۀ نود میلادی، در تاریخ جهانی بطور کامل یک دوره را بست و تمام کرد. دوره ای که به آن دورۀ جنگ سرد گفته می شد و برای هفت، هشت دهه بعد از انقلاب اکتبر در دنیا حاکم بود. در این دوره، رقابت بسیار شدیدی میان دو کمپ سرمایه داری یعنی سرمایه داریِ مدل غربی و سرمایه داریِ دولتیِ مدل شوروی ( که تحت نام سوسیالیسم موجودیت پیدا کرده بود ) وجود داشت و دنیا و آن جوامعی که به آن جهان سوم گفته می شد، در نهایت به یکی از این دو قطب متمایل و متعلق بود و اساساً هیچ تحول سیاسی در دنیا نبود که مُهر و نشانی از این رویارویی میان این دو قطب سرمایه داری را با خود نداشته باشد.

تحولات اواخر دهۀ هشتاد و اوایل دهۀ نود میلادی، یعنی تقریباً ده سال بعد از انقلاب پنجاه و هفت، به این دوره خاتمه داد و پرونده دورۀ جنگ سرد را بست و بعد از آن، دنیا، دنیایی شد که به آن گفته می شد نظم نوین جهانی. سرمایه داری رقابت آزاد در همه جا، همه کاره شد و در برابر کمپ پیروز غرب ارتجاع دیگری هم به میدان آمد؛ ارتجاع جنبش اسلام سیاسی. این جنبش اگرچه خودش زاده و دست پروردۀ سیاست های نظم نوینی بود، ولی متعاقب آن و در سالهای بعد، این دو جریان ارتجاعی مقابل هم قرار گرفتند و تصویر سیاسی جهان ِ امروز را اساسا باصطلاح مقابلۀ همین دو قطب تروریستی، سیاست های میلیتاریستی غرب در برابر سیاستهای اسلام سیاسی، میسازد. این بطور خیلی خلاصه وضعیتی است که دنیای امروز پیدا کرده است.

وقتی در پرتو این تحولات انقلاب پنجاه و هفت را بررسی می کنید می بینید این ارتجاع جهانی در شکل اولیه و جنینی خودش همانجا، در مقابل و رویاروی انقلاب ایستاده است و در واقع ظهور قطب ارتجاع نئوکنسرواتیستی- اسلامیستی از یکسو و مبارزه جهان متمدن در مقابل این بربریت و برای آزادی و برابری از جانب دیگر، از همان انقلاب پنجاه و هفت شروع شد.

از نظر شرایط محلی و داخلی انقلاب پنجاه و هفت در جامعه ای اتفاق افتاد که در آن، سرمایه دیگر کاملاً در همه جا مسلط شده بود. وقوع تحولات سیاسی گذشته در جامعه ایران در شرایط سلطه کامل سرمایه نبود. انقلاب مشروطه و جنبش هایی که بعد از آن در ابتدای دوره رضا شاه بوجود آمدند، و بعد هم جنبش ملی کردن صنعت نفت و غیره، همه اینها در شرایطی اتفاق افتادند که هنوز سرمایه داری بطور کامل در ایران مسلط نشده بود و طبقه کارگر از نظر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به یک وزنه تبدیل نگشته بود. به همین دلیل، طبقات و اقشاری که در آنزمان، علیه حکومت و دیکتاتوری خاندان پهلوی ( که برای نزدیک به نیم قرن در قدرت بود ) معترض بودند و در مقابل آن مقاومت می کردند، اساساً، در اپوزیسیون بوسیلۀ یک جنبش مذهبی و ناسیونالیستی ( مثل جبهۀ ملی و نهضت آزدی و حتی نیروهایی مثل حزب توده و مشی چریکی که در واقع شاخه چپ جنبش ملی–مذهبی علیه شاه بود) نمایندگی می شدند. بعبارت دیگر، اینها همه، اعتراض خرده بورژوازی و آن قشری از طبقه سرمایه دار را بیان میکردند که که می خواست ایران صنعتی شود. نقد و اعتراضشان این بود که جامعه صنعتی نیست، صنایع مادر نداریم، خود کفا نیستیم، و از نظر سیاسی هم وابسته به آمریکا هستیم، شاه سگ زنجیری آمریکاست و مخالفتها و اعتراض هایی از این دست. اینها، در کل، فضایِ سیاسیِ اعتراضی در ایران آنزمان را می ساختند و از آن طرف هم دولتی که سر کار بود، دولت های رضاشاه و محمد رضا شاه، دولت هایی بودند که در قطبندی جنگ سرد به کمپ آمریکا تعلق داشتند و باصطلاح منطبق بر الگوی کمپ سرمایه داری غرب برای کشورهایی نظیر ایران بودند.

بعد از اصلاحات ارضی سرمایه داری هر چند بشکل بوروکراتیک و از بالا، کاملا بر جامعه مسلط شد و آخرین بقایای نظام فئودالی و غیره از میان رفت و سرمایه و بهمراه آن شهرنشینی و جامعه شهری رشد و گسترش پیدا کرد. به همین خاطر، طبقۀ کارگر که گرچه از انقلاب مشروطه در تحولات سیاسی ایران حضور داشت و مبارزه می کرد( و در تمام تاریخ معاصر قرن بیستم می توانیم این حضور طبقه کارگر را در تحولات سیاسی ببینیم )، ولی نقش موثری نداشت، بعد از اصلاحات ارضی وزن و ثقل تعیین کننده ای در جامعه پیدا کرد.

انقلاب پنجاه و هفت بر خلاف تحولات قبلی، زائیده نقد و اعتراض بورژوازی خرد به “کمبودها و نارسائیهای” سرمایه داری نبود بلکه بطور عینی حاصل اعتراض و نقد طبقه کارگر به وضع موجود و به کل نظم سرمایه داری بود.

اولین تأثیر انقلاب پنجاه و هفت این بود که به سلطه بلامنازع نیروهای ملی- اسلامی، در لباس چپ و یا راست، در اپوزیسیون پایان داد. انقلاب پنجاه و هفت، خود، یک تحولی بود که بطور عینی و اجتماعی، نقد الکن ملی- مذهبی در قالب راست و یا چپ را کاملاً نقد کرد و به کناری گذاشت. این انقلاب، دقیقاً به این علت که طبقه کارگر دیگر وسیعاً در میدان بود، نمی توانست با پرچم صنعتی شدن، ملی شدن، سرمایه داری ملی، شرقزدگی و غیره، اعتراض اش را بیان کند. در انقلاب پنجاه و هفت دیگر چنین اعتراضی یک توهم بود و اساساً بعد از اصلاحات ارضی، دیگر کاملاً ارتجاعی بود. انقلاب پنجاه و هفت اولین تحول اجتماعی در تجربه زندگی میلیون ها انسان و نقطه عطف مهمی بود که نقد کارگری به اوضاع زندگی و شرایط اقتصادی، سیاسی موجود را در یک سطح وسیع اجتماعی، مطرح کرد، و بعنوان یک نیروی سیاسی اصلی بمیدان آورد.

انقلاب پنجاه و هفت با مبارزه کارگران خارج از محدوده شروع شد و کلاً با اعتراضات کارگری در یک سطح سراسری مدام به پیش رفت و بالاخره نقش تعیین کننده را هم کارگران نفت بازی کردند، با اعتصابی که به اعتراف دوست و دشمن، کمر رژیم شاه را شکست و عامل اصلی سرنگونی حکومت شاه بود. در واقع انقلاب پنجاه و هفت شاهد عروج و ظهور چشمگیر طبقه کارگر در عرصه تحولات سیاسی بود و گر چه هنوز چپ، آن چپ واقعی، چپ کارگری و سوسیالیستی که واقعاً نقد و اعتراض طبقه کارگر به وضعیت موجود و به وضعیت سیاسی آنزمان در ایران را نمایندگی کند، بطور روشن و واضح حزب خودش و چهرۀ مشخصی نداشت و هنوز سازمان نیافته بود، ولی با اینحال، همین حضور اجتماعی طبقه کارگر کافی بود که مُهر خودش را به انقلاب بزند.

انقلاب پنجاه و هفت، انقلاب شوراها بود و اگر کسی در این انقلاب از آزادی حرف می زد، منظورش، پارلمان، مجلس و غیره نبود. دیگر آن روایتِ نوع جبهۀ ملی از آزادی، در انقلاب پنجاه و هفت، هیچ جایی نداشت و خیلی روشن و واضح بحث شوراها مطرح بود و آنقدر وسیع و عمیق که از سطح کارخانه ها فراتر رفت و مدارس، ادارات، دانشگاه ها، محلات و کلاً همه ، بطرف ” شورا” رفتند و یک جنبش شورایی عظیمی شروع شد که هر کسی می خواست از آزادی، برابری، حقوق و در کل مطالبات بر حقی که این انقلاب حول آنها شکل گرفته بود، صحبت کند، به شورا رجوع می کرد و از شورا دفاع می کرد. در برابر دیکتاتوری شاه همه طرفدار قدرت شوراها بودند و اینکه کشور باید شورایی اداره شود. حتی در بسیاری از کارخانه ها، شوراهای کارگری عملاً قدرت و کنترل امور را در دست گرفتند. این، در واقع تجربه ای بود که انقلاب پنجاه و هفت را به انقلاب اکتبر وصل می کرد و همینطور آن تجربه را مستقیماً وصل می کند به انقلاب سوسیالیستی که امروز در ایران در حال شکل گیری است.

این انقلاب، نه تنها در خود ایران، به آن جنبش چپ سنتی، ملی- اسلامی و اعتراض ملی، مذهبی پایان داد، بلکه در واقع نقد اجتماعی یک روند جهانی بود. نقد جریان مبارزه ضد امپریالیستی از موضع فئودالی، و قوم گرایی، ملی گرایی، و مذهب گرائی و “الهیات رهائیبخش” در قالب چپ که همه این گرایشات را در چارگوشه دنیا در دوره جنگ سرد، مثلاً در تجربه چین، و کلا دوره بعد از انقلاب اکتبر شاهد بودیم. خود انقلاب اکتبر، که از طرف بورژوازی صنعتی روس میشود گفت مصادره شد، تحت نام سوسیالیسم به صنعت گرائی ای دامن زد که بنوبه خود منشا این نوع گرایشات ناسیونالیستی- مذهبی در سراسر دنیا بود.

انقلاب پنجاه و هفت، نقدِ اجتماعی همه اینها بود، نه آگاهانه، نه به این معنی که یک حزبی، رهبری یا یک جریان قوی چپ در ایران، این نقد را مطرح میکرد. در سطح سیاسی و نظری مبانی این نقد تنها بوسیله منصور حکمت و جریان نوپای مارکسیسم انقلابی نمایندگی میشد که کاملا در چپ خلاف جریان بود. جریانات سنتی که بستر اصلی چپ را می ساختند نه نماینده انقلاب بلکه خود در واقع موضوع مورد نقد آن بودند.

در اوان انقلاب دوره ای داشتیم که به دورۀ کتابهای جلد سفید معروف شد. در اواخر سال پنجاه و هفت یک آزادی های عملی بوجود آمد که ادبیات مارکسیستی وسیعاً به شکل کتابهای جلد سفید ( چون عنوان و پشت جلد نمی زدند و شرایط طوری نبود که بشود کتابهای مارکسیستی را با اسم، عنوان نویسنده و تیتر و غیره منتشر کرد) چاپ و پخش شد. این ادبیات مارکسیستی اساساً، نوشته های مارکس، انگلس و لنین بودند. مائوئیسم و تئوریهای مشی چریکی و امثالهم در انقلاب خریداری نداشت چون عملا و واقعا ربطی به واقعیات جاری پیدا نمیکرد و چیزی را توضیح نمیداد. نه محاصره شهرها از طریق دهات محلی از اعراب داشت و نه مشی چریک شهری و غیره. انقلاب پنجاه و هفت، بی ربطیِ همه اینها را به آن جنبش کارگری و حرکت توده مردم که در خیابان ها و در حال مبارزه بود، نشان داد.

این انقلاب همانطور که گفتم، شوراها را وسیعاً مطرح کرد و برای اینکه این جنبش اعتراضی بداند شورا چیست، چطور عمل می کند و چکار باید کرد، در واقع باید به تجربۀ انقلاب اکتبر و لنین رجوع می کرد. دیگر تجربه چین و کلا تئوریهای انقلاب در کشورهای نیمه فئودال نیمه مستعمره برای انقلابیون پنجاه و هفت حرفی نداشت و دقیقاً به همین علت، نود و نه درصد کتابهای جلد سفید، نوشته های لنین و یا نوشته های اوریژینال خود مارکس و انگلس در مورد انقلاب بودند. به بیان دیگر، تمام تجربیات انقلاب اکتبر و تمام درس ها، تئوری ها و آموزش هایی که در آن دوره وجود داشت، بطور عینی و واقعی به تحولات انقلابی در جامعه و آنچه در ایران آن زمان در حال تحقق بود و داشت اتفاق می افتاد مربوط بود. انقلاب مجموعه وسیعی از مسائل را مطرح کرد؛ مثل مسئله ملی و مساله ارضی ( که در کردستان و ترکمن صحرا مطرح بود)، مسئله جنگ (که با جنگ ایران و عراق مطرح شد)، مسئله مبارزه با آمریکا و اینکه چه دولتی قابل حمایت است، جایگاه مبارزۀ ضد امپریالیستی کجاست و غیره و غیره. همه این مسائل در آن شرایط مطرح می شد و جامعه انقلابی با ولع خاصی جواب چپ به این مسائل را می طلبید و می بلعید.

اما همانطور که گفتم یک ضعف انقلاب پنجاه و هفت و در واقع ضعف اساسی آن این بود که چپ واقعی، و نقد و اعتراض سوسیالیستی کارگری تازه داشت شکل میگرفت، متشکل نبود، قوی نبود، متحزب نبود و جریان تعیین کننده ای در اپوزیسیون نبود و دقیقاً به همین دلیل بود که جمهوری اسلامی توانست آن انقلاب را در هم بکوبد.

بورژوازی چگونه انقلاب را درهم کوبید؟ با اتکا به همان جریان های سنتی که از مدت ها قبل در ایران بعنوان اپوزیسیون وجود داشت و فعال بود. بورژوازی جهانی راست ترین و ارتجاعی ترین بخش این اپوزیسیون یعنی خط خمینی را که از یک موضع کاملاً ارتجاعی در مقابل حکومت شاه ایستاده بود، انتخاب کرد و بجلو راند. (امروز حتی خود مقامات جمهوری اسلامی پنهان نمیکنند که خمینی و آمریکا بر سر اینکه انقلاب پنجاه و هفت را از درون به شکست بکشانند، به یک توافقی رسیدند). قرار بود حکومت خمینی، حکومت موقتی باشد که می آید انقلاب را می کوبد ( کاری را که شاه نتوانسته بود تمام کند به انجام می رساند) و بعد جای خود را به یک حکومت متعارف سرمایه داری می دهد. انقلاب را کوبید و این وظیفه را انجام داد، ولی بورژوازی جهانی و بورژوازی بومی آنقدر مستأصل و درمانده بود که بالاخره نتوانست حکومت متعارفی برای خودش بوجود بیاورد، به همین دلیل هم، این بحران همواره در طول این تقریباً سه دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، همراه اش بوده است.

از جانب دیگر، ما همین ” بحران استیصال” را در یک سطح جهانی شاهدیم. نفس اینکه جمهوری اسلامی را چطور روی کار آوردند و چطور خمینی را زیر نورافکن قرار دادند تا بیاید و به اسم انقلاب، انقلاب را در هم بکوبد، خود، دیگر جزء واقعیات تاریخی است و بر همه روشن است. در آنزمان، این به نظر یک استثنا می رسید، یا اینطور به نظر می رسید که آمریکا و کلاً بورژوازی غرب، ناگزیر شده که در قبال یک تحول مشخصی در ایران، یعنی در برابر انقلاب پنجاه وهفت، به یک نیروی اسلامی متوسل شود. حال آنکه تحولات بعدی نشان میدهد این توسل به جریانات مذهبی و فوق ارتجاعی یک استراتژی و آغاز یک روش و قاعده در سیاست های جهانیِ سرمایه داری غرب بوده است. به نحوی که با همان ترتیب طالبان را در افغانستان بوجود آوردند تا در مقابل شوروی آنزمان بایستد. میتوان گفت مرحلۀ اولِ سیاست ” کمربند سبز” به دور شوروی آنزمان، بروی کار آوردن جمهوری اسلامی در ایران بود و حلقه بعدی اش هم کمک به مجاهدین اسلامی برای اخراج شوروی از افغانستان و متعاقب آن روی کار آوردن طالبان. بعد ها می بینیم که همین دو شاخه، یعنی شاخۀ اسلام نوع خمینی و اسلام نوع طالبان، به یک جنبش ارتجاعی وسیعی در منطقه، در شمال آفریقا و در خیلی از کشورهای اسلام زده، شکل می دهد که به آن می گوییم جنبش اسلام سیاسی. در واقع، اولین جایی که اسلام سیاسی با پرچم ضد آمریکایی بقدرت رسید، در ایران بود و هم اکنون شاخۀ دیگر آنرا ( شاخۀ پرو آمریکایی اش را) در عراق و افغانستان داریم که بر سر کار است.

از سوی دیگر، همانطور که گفتم انقلاب پنجاه وهفت، در واقع، نقد اجتماعی و به حاشیه راندن چپ غیر کارگری بود. سوسیالیسم غیر کارگری که یک دهه بعد ورشکسته شد و فرو پاشید و کلاً موضوعیت خودش را در سراسر جهان از دست داد. مبانی این سوسیالیسم غیر کارگری که با سوسیالیسم شوروی و اپوزیسیون چینی شوروی و غیره نمایندگی می شد، در جوامعی مثل ایران خود کفایی، صنعتی شدن و در کل تسویه حساب کشورهای جهان سوم با فئودالیسم و بقایای فئودالی بود. به همین دلیل هم، در ایرانِ قبل از اصلاحات ارضی برو بروئی داشت و دارای رونق بود. اما همانطور که گفتم، اولین تحولِ بعد از اصلاحات ارضی، یعنی انقلاب پنجاه وهفت، بی ربطیِ آنرا به شرایط کاملاً نشان داد و منزوی اش کرد. گرچه در سطح دنیا هنوز چپ و سوسیالیسم ، با همین سوسیالیسم موجود شناخته می شد و نمایندۀ اساسی اش هم شوروی بود.

یک دهه بعد از انقلاب پنجاه وهفت، شوروی فرو پاشید، دیوار برلین فرو ریخت و بیشتر از پیش معلوم شد که آن سوسیالیسم، راهگشا نیست و ربطی به آزادی، برابری و عدالت ندارد. در واقع شوروی اساسا بخاطر بن بست اقتصادی سرمایه داری دولتی ناگزیر سرمایه داریِ رقابت آزاد را دنبال کرد و به آن کمپ پیوست. این اساس اتفاقی بود که در شوروی رخ داد. اما یک دهه قبل از این اتفاق انقلاب پنجاه وهفت، در واقع دیوار برلین را قبل از آنکه در سطح جهانی فرو بریزد، در ایران فرو ریخته بود. نه با پرچم دموکراسی و بازار آزاد بلکه با شعار حکومت شورایی و ازادی و برابری در برابر دیکتاتوری ای که خود نماینده تمام عیار سرمایه داری بازار آزاد بود.

انقلاب پنجاه و هفت با قیام بهمن تمام نشد، این انقلاب را ضدّ انقلابِ جمهوری اسلامی با کودتا یا ضربه ای که نهایتا در سیِ خرداد شصت به انقلاب زد، تمام اش کرد و به عقب راند. بعد از بقدرت رسیدن خمینی انقلاب تداوم یافت، جنبش شورایی ادامه پیدا کرد، مبارزۀ کارگران بیکار ادامه پیدا کرد، مقاومت زنان و در کل فشار شوراها برای آنکه بتوانند امور را بدست بگیرند و کنترل را به دولت ارتجاعیِ اسلامی که روی کار آمده بود، واگذار نکنند، ادامه داشت. در کردستان هم مبارزه ادامه پیدا کرد. همینطور مبارزه در دانشگاه ها و قدرت چپ در دانشگاه ها، اعتراضات زنان علیه حجاب و غیره. همۀ اینها، ادامه انقلاب بود. انقلابی که نه به ضد آمریکائی گری جریان اسلامی که روی کار آمده بود، تمکین میکرد (چون اساساً روی کار آمده بود که انقلاب را بکوبد) و نه در چارچوب آن نقد ملی، اسلامی، مذهبیِ که از راست تا چپ ترین شاخه اش، به حکومت اسلامی اقتدا کرده بود، یا برخورد “مشروط و دوگانه” کرده بود، می گنجید.

انقلاب پنجاه و هفت علیرغم همۀ این موانع به پیش رفت، علیرغم اعلام حمایت نیروهایی مثل حزب توده، اکثریت و غیره از جمهوری اسلامی و علیرغم توهم پراکنی های چپِ رادیکال تری که با اتفاقاتی مثل شروع جنگ ایران و عراق یا گرفتن سفارتخانه از طرف جمهوری اسلامی، کاملاً سپر انداختند و به کمپ جمهوری اسلامی پیوستند یا حداکثر یک برخورد دو گانه را تبلیغ کرده و در پیش گرفتند. این، در واقع حداکثر رادیکالیسمی بود که آن چپ سنتی از خودش نشان می داد. با اینحال، بطور عینی و واقعی، جنبش کارگری با شوراهای خودش مقاومت می کرد، کنترل را نمی داد، واگذار نمی کرد، در دانشگاه ها چپ ها مقاومت می کردند، دانشجویان به این جمهوری اسلامی که روی کار آمده بود، تمکین نمی کردند. آن جنبشی که امتداد آن امروز ” کمونیسم کارگری ” و حزب کمونیست کارگری است، در آن دوره، زبان و بر آمد سیاسی این انقلابی بود که تسلیم نمیشد. نقد چپ سنتی، نوشته های منصور حکمت در نقد بورژوازی ملی ( اسطورۀ بورژوازی ملی- مستقل)، تحلیل درخشانش در مورد مساله ارضی ( جنبش دهقانی پس از حل امپریالیستی مساله ارضی)، تحلیلی که از حکومت داشت ( دو جناح در ضد انقلاب بورژوا-امپریالیستی)، مواضع رادیکالی که در برابر تحولاتی مثل جنگ، یورش رژیم به کردستان، سفارت گیری و غیره اتخاذ کرده بود، همه این نظرات و سیاستهای مارکسیسم انقلابی در واقع داشت به نقد واعتراض سوسیالیستی طبقه کارگر شکل میداد و آینده را می ساخت.

امروز اگر می بینیم جنبش چپ به روایت کمونیسم کارگری و به روایت انسانی و رادیکالِ سوسیالیسم کارگری، در جامعه حضور برجسته ای دارد، به این دلیل است که زمینۀ عینی و واقعی اش را انقلاب پنجاه و هفت بوجود آورد و بر همان زمینه نیز، صدا، نقد و اعتراض طبقه کارگر در این انقلاب، توسط منصور حکمت و جریانی که او شکل داد، نمایندگی شد.

بدین شکل، چپ سنتی در اپوزیسیون کنار زده شد و جمهوری اسلامی بعنوان دولت انقلابی یا دولت ضد امپریالیستی یا برخورد دوگانه و غیره، پذیرفته نشد، رد شد، کنار زده شد و بطور کلی، بورژوازی در اپوزیسیون و در قدرت، در لباس مذهبی یا غیر مذهبی، وسیعاً نقد شد و کنار گذاشته شد. این نقد، در سطح نظری، تئوری و سیاسی از جانب مارکسیسم انقلابی نمایندگی می شد ولی در جامعه، حرف دلِ کارگری بود که دیگر اعتراضات و شکوه شکایتهای خرده بورژوائی پاسخگوی او نبود. کارگری که دیگر، ما باید صنعتی شویم، مستقل شویم، خودکفا شویم و غیره، به کت اش نمی رفت و فقط یک صدا داشت: “برابری برادری، حکومت کارگری”. این، شعاری بود که کارگران می دادند. کارگر وقتی می گفت “حکومت کارگری”، حکومت شوراهای خودش را می خواست.

این، بطور واقعی نقد و اعتراضی بود که از انقلاب اکتبر به بعد در جهان سابقه نداشت. در تمام تاریخِ چندین دهۀ بعد از انقلاب اکتبر، سوسیالیسم، به معنی وابستگی به اردوگاه شوروی و بعنوان راه رشدِ غیر سرمایه داریِ مدل روسی یا بعنوان مبارزه با فئودالیسمِ مدل چینی، در دنیا مطرح شده و اشاعه پیدا کرده بود و به عبارت دیگر، سوسیالیسم را در افکار عمومی به این عناوین می شناختند. انقلاب پنجاه وهفت اما، بطور عینی و در یک تجربه تاریخی، اعلام نمود که سوسیالیسم، این نیست. اعلام کرد که آزادی، پارلمان نیست، اعلام کرد که رفاه، “استقلال و خود کفایی” نیست. این انقلاب، یک ” نه”ِ عظیم اجتماعی به راست در حکومت ها و در قالب نیروهای چپ بود ، در اپوزیسیون و در پوزیسیون.

به همین دلیل، این انقلاب را با تمام قدرت کوبیدند. کوبیدند ولی نتوانستند شکست اش دهند، انقلاب پیروز نشد ولی شکست هم نخورد، بلکه زمین را شُخم زد و شرایطی بوجود آورد که بر متن آن امروز در ایران می بینیم بورژوازی هنوز نتوانسته خودش را جمع و جور کند، هنوز نتوانسته به یک نظام متعارف سرمایه تبدیل شود، هنوز نتوانسته بحران سیاسی، اجتماعی اش را که انقلاب پنجاه و هفت نقطۀ شروع اش بود، حل کند و یا حتی تخفیف بدهد. این بحران هر روز شدید و شدیدتر شده است. بورژوازی، هیچگاه نتوانست جامعه ای، حتی شبیه گورستان آریا مهری بوجود بیاورد. زد، کشت و اعدام کرد، ولی این حکومت، هیچگاه نتوانست آن ارعابی را که حکومت شاه در جامعه براه انداخته بود و آن چیزی را که به آن می گفتند ” گورستان آریا مهری” در ایران، احیا کند، چرا؟ چون انقلاب پنجاه و هفت نمُرد، این انقلاب ادامه پیدا کرد و در جنبشی هم ادامه پیدا کرد که امروز به آن می گوییم ” کمونیسم کارگری”. جنبشی که شعار ” سوسیالیسم یا بربریت” را در صدر اعتراضات مردم نشانده است؛ جنبشی که برنامۀ حکومت شورایی، برنامه آزادی، برابری، حکومت کارگری را نوشت، برنامه ” یک دنیای بهتر” را اعلام کرد و اینکه چرا باید این دنیا زیر و رو شود؛ جنبشی که به اعتراض کارگر، تحزّب داد، به دستش برنامه داد، به آن شکل داد، سازمان داد و مانیفست اش را نوشت.

برنامه یک دنیای بهتر و حزب کمونیست کارگری، دستاورد و تجسم چنین جنبشی است. پیروزی انقلابی است که درهم کوبیده شد. این انقلاب، همانطور که گفتم پیروز نشد ولی شکست هم نخورد و بلکه در جنبش عظیمی که امروز، انقلاب سوسیالیستیِ آتی را نمایندگی می کند، ادامه پیدا کرد.

این انقلاب، همچنین جواب مردم و کارگران دنیاست به آن چیزی که امروز به آن می گویند ” نظم نوین جهانی”. همانطور که در گام اول، پاسخ مردم آزادیخواه ایران و دنیا به آن چیزی بود که به آن می گفتند دموکراسی، پارلمان، به چیزی که به آن می گفتند خود کفایی یا راه رشد و توسعه غیر سرمایه داری. این انقلاب، پاسخ عملی طبقه کارگر به این نوع تحریفات، توهمات و به تلاشهایی بود که بورژوازی جهانی در لباس چپ و راست بر علیه سوسیالیسم و طبقه کارگر بکار می برد و برایً چندین دهه هم موفق شده بود، چون تحت نام سوسیالیسم در کمپ شوروی خودش را معرفی می کرد و تا وقتی هم که اینطور بود، به هر طرف که می چرخیدی، چه کمپ شرق و چه کمپ غرب، در هر حال، کارگر، آزادیخواهی کارگری، نقد کارگری به سرمایه داری، نمایندگی نمی شد و پیروز نمی گشت. سرمایه داری دولتی و سرمایه داری رقابت آزاد بعنوان مدل دلخواه تبلیغ می شد. یکی به خودش می گفت چپ مدافع “سوسیالیسم موجود”، آن دیگری می گفت نمایندۀ دموکراسی و این چنین خاک دنیا را به توبره کشیده بودند. انقلاب پنجاه وهفت، در مقیاس ایران تیشه به ریشۀ این دو قطب زد و ده سال بعد می بینیم که در مقیاس جهانی همۀ اینها فرو ریختند . آن ارتجاعی که بعدها تحت نام نئوکنسرواتیسم ، نظم نوین جهانی، نسبیت فرهنگی و غیره، در دنیا حاکم شد، تمام قدرت اش را بکار گرفت که در لباس و بوسیلۀ جمهوری اسلامی، در مقابل این انقلاب بایستد، اما هرگز نتوانست جامعه را به تمکین بکشاند.

امروز در همان جغرافیای سیاسی که این بحران در آن درست شده بود، جنبشی شکل گرفته است که انسانی ترین و رادیکال ترین منتقد نظم نوین جهانی است. زدند، کوبیدند و کشتند، ولی هرگز نتوانستند این جنبش عظیم را به عقب برانند و امروز، علیرغم تمام توحشی که نشان داده اند، جامعه ایران تنها جامعه ای است که مدل های ضدّ انسانیِ اپوزیسیونیِ رواج یافته بعد از جنگ سرد، در آن جایی ندارد.

این مدل ها کدام اند؟ این توهم که آزادی یعنی دموکراسی یا بازار آزاد، این توهم که رفاه یعنی بازگشت به فرهنگ خود، به پرچم خود، به قوم و زبان خود، محلی گری، قوم گرایی. این توهم که اگر جوامع را بخش بخش کنیم، مثلاً صرب را یک کشور کنیم، کروات را یک کشور، مونته نگرو را یکی دیگر، چچن ها کشور خودشان، قرقیزستان، لیتوانی، اوکراین و غیره، هر کدام، کشورهای خودشان بشوند، آنوقت مردم آزاد می شوند! مردمی که در این جوامع بلند شدند و اعتراض کردند آزادی می خواستند، برابری می خواستند، دردشان همان دردی بود که مردم ایران داشتند، ولی مردم ایران با تجربۀ انقلاب پنجاه و هفت، از پیش به همۀ این آلترناتیو ها گفته بودند ” نه “. گفته بودند این راهش نیست، گفته بودند که ما حکومت شورایی می خواهیم، آزادی، برابری، حکومت کارگری می خواهیم. انقلاب را در هم کوبیدند اما نتوانستند آرمان و افقش را در هم بکوبند.

اما دنیایی که این تجربه را نکرده بود، بخصوص بعد از فرو ریختن دیوار برلین و بعد از فروپاشی شوروی، در این توهمات غوطه ور شد. کارگران و مردم شریفی که آزادی می خواستند و از سرمایه داری دولتی نوع روسی به تنگ آمده بودند، بدنبال سراب دموکراسی و سرمایه داریِ بازار آزاد روانه شدند و به جایی هم نرسیدند. وضع شان بدتر شد و نه تنها به آزادی نرسیدند بلکه همان رفاه نسبی را هم که در دورۀ قبل داشتند، کاملاً از دست دادند. این، تجربه ای بود که دنیا از سر گذراند. اما امروز، از آنجا که انقلاب پنجاه وهفت، از پیش، جواب این وضعیت را داده بود، وقتی جامعه و مردم ایران و مبارزه شان را نگاه می کنیم، می بینیم پیشاپیش صفوف این مردم حرکت می کنند و امروز اگر کارگر لیتوانی، صرب یا کروات و یا در خود غرب، کارگر انگلیسی و فرانسوی، کارگر آمریکایی، آفریقایی و آسیایی، می خواهد ببیند چه باید بکند، به کجا و چه سمتی باید برود و چه پرچمی را باید بلند کند، در واقع، باید به مبارزۀ مردم در ایران نگاه کند. تنها جامعه ای که وقتی اعتراض می کند، می گوید “یک کرۀ زمین و یک انسان”. پیشروان و پیشکسوتان اش این را می گویند، تنها جامعه ای که پیشروان انقلابی اش می گویند “سوسیالیسم یا بربریت “. می گویند منزلت- معیشت حق مسلم ماست. تنها جامعه ای که در آن ارتجاع از شبح لنبن صحبت می کند و بر خود می لرزد. از صدای آمریکای گرفته تا فلان امام جمعه و فلان شخصیت دوم خردادی اش، از قدرت گیری چپ به هراس افتاده اند. این حمله ای که به انقلاب پنجاه وهفت می کنند، و مشخصا امسال هم خیلی هیستریک تر از گذشته بود، در واقع، حمله به انقلاب آتی است.

تلاش برای جلوگیری از پیروزی انقلابی است که همه شان می دانند دارد مثل آوار بر سرشان خراب می شود. باید دنیا را متوجه این مسئله کرد. باید کارگران، مردم شریف، زحمتکش و محروم جهان را متوجه کرد که راه شما، دموکراسیِ بازار آزاد و سرمایه داری بازار آزاد و سرمایه داری رقابتی، رژیم چنج و انقلاب مخملیِ مورد تجویزِ بوش و ارتجاع جهانیِ سرمایه داری نیست. راه شما بازگشت به خود و مذهب و پرچم خود هم نیست. راه شما، همان راهی است که سوت آغازش را انقلاب پنجاه وهفت زد. آن جوانه ای که در آن انقلاب پا گرفت، هم اکنون، درخت تنومندی است که به آن می گوییم حزب کمونیست کارگری و جنبش کمونیسم کارگری که با پرچم آزادی، برابری و انسان و انسانیت، به میدان آمده و این، دیگر فقط در برنامه اش نیست، فقط در ” یک دنیای بهتر” نیست. این دیگر خلاف جریان نیست مثل آن گروهی که منصور حکمت در انقلاب پنجاه وهفت درست کرده بود و مجبور بود با خیلِ این توهمات و تحریفات بجنگد تا بتواند درد کارگر را مطرح کند.

امروز آن جنبش منصور حکمت و آن مبارزه برای آزادی، برابری و حکومت کارگری که انقلاب پنجاه وهفت فریاد اش را زد و در برنامه “یک دنیای بهتر” نوشته و تثبیت شد، جنبشی است که بطور وسیعی در خیابان ها دارد می گوید آزادی، برابری، هویت انسانی. دارد در خیابان ها فریاد می زند که ” سوسیالیسم به پا خیز برای رفع تبعیض”، دارد سرود انترناسیونال می خواند و می گوید یا سوسیالیسم یا بربریت. می زنند اش، می کوبندش، به زندان اش می اندازند و شکنجه اش می کنند ولی نمی توانند شکست اش بدهند. برای اینکه حرف دل مردم است، قدرت دارد، برای اینکه پاسخ به ضرورت امروز است، برای اینکه هفتاد میلیون انسان اینرا می خواهند و نه تنها در ایران، بلکه میلیارد ها انسان در دنیا، در تلاش اند تا راه نجاتی پیدا کنند. راه خلاص و نجاتی می جویند از این دنیای سیاهی که سرمایه داریِ نوع بوش، دکترین نئوکنسرواتیسم و از آن طرف هم جنبش اسلام سیاسی – که هر دو در واقع ریشه در سرمایه داری امروز دارند ــ بر این دنیا تحمیل کرده اند. این وضعیت می تواند سرنوشت مردم جهان نباشد، مردم دنیا مجبور نیستند از میان این دو قطب، یکی را انتخاب کنند و این بازهم پیامی است که انقلاب پنجاه و هفت می دهد؛ در واقع، این هر دو قطب، در جمهوری اسلامی یکی میشوند. جمهوری اسلامی، بروز و تجسم ضدّ انقلاب بورژوائی در عصر ما، ضدّ انقلابِ نظم نوین جهانی در برابر انقلاب سوسیالیستی است. بود و هنوز هم هست. وظیفۀ تاریخی و رسالت اش برای سرمایه داریِ جهانی این است که جنبش سوسیالیستی را در هم بکوبد، ولی این هم به آخر خط رسیده است. این حکومت، حکومتی است که با بحران زاده شد و این بحران همواره شدت یافت و به همین دلیل است که باید گفت سنگ بنای انقلابی که در ایران در حال شکل گیری است، در انقلاب پنجاه وهفت گذاشته شد. این انقلاب، انقلاب شوراها، انقلاب کارگران زحمتکش، انقلاب آزادی، برابری، حکومت کارگری، انسان و انسانیت، در برابر ارتجاع و بربریتی است که امروز بختک مذهب و قومیگیری و تئوری ها و نظریاتی مثل نسبیت فرهنگی و غیره را بر جهان حاکم کرده و حتی، هویت جهانشمول انسانی را رسماً نفی و انکار می کند. محور مبارزۀ طبقاتیِ امروز، در سراسر دنیا بر سر انسان و انسانیت است و در هیچ جایی مثل جامعه ایران، دو صف بربریت و انسانیت اینقدر روشن و شفاف، مقابل هم نایستاده اند و رو در رو نشده اند.

انقلابی که در ایران شکل می گیرد، فریاد اعتراض نه تنها نسل امروز، بلکه ده ها نسل است و به یک تاریخ پر از سرکوب و خونریزی و قساوت که بورژوازی از انقلاب مشروطه تا به امروز بوجود آورده، خاتمه می دهد. و در یک مقیاس جهانی، انقلابی است که یک دورۀ قهقرائی بعد از انقلاب اکتبر تا به امروز را تمام میکند و باز می گردد به آن انسان دوستیِ عمیق مارکسیستی که در انقلاب اکتبر برای مدت کوتاهی نمایندگی شد اما تحریف و مسخ اش کردند.

این انقلاب، در واقع، بار دیگر پرچم سوسیالیسم را در یک مقیاس جهانی بلند می کند و با پیروزی اش، نقطۀ ختمی خواهد بود به تمام توهمات ضدّ انسانی و غیر انسانی که حتی بعنوان چپ و اپوزیسیون در دنیا، نمایندگی می شوند. انقلابی که شکل می گیرد، جنبش اسلام سیاسی را به زباله دان تاریخ خواهد انداخت و به همراه آن، تمام مدل های بورژوازیِ نظم نوین جهانی، رژیم چنج و غیره را نیز، به کنار خواهد زد. این انقلاب، از همین امروز، شعارش را اعلام کرده است “سوسیالیسم یا بربریت”. این انقلابی خواهد بود که بربریت را نه تنها در ایران، بلکه در کل جهان در هم می کوبد و پرچم سوسیالیسم را بلند می کند.

مقالات مرتبط

محبوبترین

آخرین نظرات