جمعه, آوریل 18, 2025
اصلیجنبش‌هارنگین‌کمانی‌هانادیه، ترنس افغانستانی از زندگی خود می‌گوید؛ روایتی از وحشت، تجاوز و...

نادیه، ترنس افغانستانی از زندگی خود می‌گوید؛ روایتی از وحشت، تجاوز و شکنجه توسط طالبان

در این روزها که حملات سازمانیافته دولتی جمهوری اسلامی به مهاجرین افغانستانی در ایران شدت گرفته و باعث ایجاد موجی از اعتراض در میان مردم دو کشور شده؛ این موضوع بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته که این مهاجرین از دست طالبان گریخته‌اند و اکنون به دام حکومت فاشیست اسلامی گرفتار شده‌اند. به همین منظور در ادامه روایتی تکان‌دهنده از وضعیت نادیه، ترنس افغانستانی ساکن کابل را که اخیرا به دستمان رسانده، منتشر می‌کنیم تا درک بهتری نسبت به میزان قصاوتی داشته باشیم که طالبان حاکم در تهران و کابل، بر سر مردم بی‌دفاع افغانستان اعمال می‌کنند:

« سلام من نادیه هستم. من از ترس طالبان و خانواده مذهب‌زده و افراطی‌ام، از ولایت بلخ به سمت کابل فرار کردم. در قدم نخست، می‌پردازم به اصل ماجرا یعنی زمانی که طالبان، آنهایی که خود را نمایندگان اصلی دین اسلام می‌دانند، به من تجاوز گروهی کردند.

این عمل زشت و غیرانسانی آنها باعث شد تا من دچار مشکل جدی افسردگی شوم و سپس به ناچار به کابل گریختم. آن موقع بود که طالبان [برای بازداشت من] به خانه‌مان رفتند و چون من در دسترس‌شان قرار نگرفتم، پدرم را مورد لت‌وکوب قرار دادند. آنها از قصه زنانگی من برای خانواده‌ام تعریف کردند و همین مساله باعث شد که خانواده من را نفرین کنند. این موضوع واقعاً برای من دردآور بود، چرا که اصلا این موضوع در اختیار من نبود.

در این قسمت می‌خواهم برای شما ماجرای پاسبان‌های مسجد را تعریف کنم که خود را «باتقواترین و بی‌عیب‌ترین خلقت خداوند در سرزمین افغانستان» می‌نامند. زمانیکه فهمیدم دیگر نه کاشانه‌ای برای رفتن دارم و نه آغوش مادرانه‌ای برای گریستن، تصمیم گرفتم در کابل اقامت کنم. بعد از چند روز جستجو بالاخره در یک دفتر خصوصی به حیث آشپزی شروع به کار کردم؛ البته در مقابل کار و زحمت [دستمزدی در کار نبود] و فقط برای من جایی برای زندگی و غذا برای خوردن می دادند. مدت‌ها من بدون پول زندگی‌ام را در کابل چرخاندم، تا اینکه از طرف یک سازمان حقوق رنگین‌کمانی مورد کمک مالی قرار گرفتم.

اما اینجا سیاه‌ترین و ترسناک‌ترین شب ماجراست که می‌خواهم برای شما تعریف کنم. یک شب من در داخل دفتر بودم، ساعت ۱۱ شب بود که رئیس دفتر با چند نفر از طالبان آمدند و به من گفتند برو شاور (دوش) بگیر. من واقعاً تعجب کردم، بعدش یک نفر از طالبان به سوی من آمد و مرا در آغوش کشید و گفت امشب باید ما چهار نفر را سیر کنی. من وحشت‌زده شدم و خیلی ترسیدم. به آنها گفتم من اهل این کار نیستم. [ناگهان] قهر (خشمگین) شد و با دستش محکم به صورت من کوبید و گفت من که اجازه تو را نخواستم. باید خوشحال هم باشی که در آغوش ما قرار می‌گیری. به این خاطر که ما پاسبان‌های دین و اسلام هستیم.

من هم الکی گفتم درست است و سپس به بهانه شاور گرفتن با ترس و لرز فرار کردم. رفتم پارک “شهرنو” ساعت ۲ نیمه شب بود و همان موقع با یکی از اعضای تشکل رنگین‌کمانان ایرانی در تماس بودم و داستان را برایش تعریف کردم. او به من گفت اصلاً نترس و قوی باش. آنجا بود که شارژ موبایلم داشت تمام می‌شد و همزمان واقعاً از سگ‌های ولگرد [درون پارک] ترسیده بودم.

ساعت از ۲ نیمه شب گذشته بود که یک طالب در پارک به سمت من آمد که در این موقع شب داخل پارک چه میکنی؟ آیا چرس (یک نوع حشیش) میزنی؟ برایش گفتم نه خیر و فقط دارم قدم می‌زنم. بعدش گفت برویم در کانتینر پلیس تا تو را بازجویی کنم. به درون اتاقک رفتیم اما او به بهانه بازجویی، به من تجاوز کرد و بعدش گفت که حالا میتوانی تا صبح اینجا بخوابی. صبح که شد دنباتل یک اتاق گشتم و به مدد کمک‌هزینه‌ای که از سازمانی گرفته‌ام، برای یک مدت توانسته‌ام که در هتل‌های ارزان‌قیمت زندگی کنم.»

پی‌نوشت مخاطب: این داستان را با اشک نوشتم. شاید از نظر نوشتار بعضی اشتباهات را داشته باشد، اما این روایت، زندگی واقعی یک ترنس افغانی است.

پی‌نوشت رنگین‌کمانان ایرانی: از روایت اصل دریافتی برخی اسامی به دلیل مسائل امنیتی حذف شده و نگارش پیام هم برای درک ساده‌تر توسط مخاطبین ایرانی، کمی تغییر کرده است.

مطالب مرتبط

درباره ما