یکشنبه, می 5, 2024
اصلیآموزشیآثار کلاسیک مارکسیسمتزهای کارل مارکس درباره فوئرباخ

تزهای کارل مارکس درباره فوئرباخ

متن ادیت شده فردریش انگلس – ترجمه مصطفی صابر

۱. نقص عمده همه ماتریالیسم تاکنونی – از جمله ماتریالیسم فوئرباخ – اینست که چیزها، واقعیت، محسوسات فقط در شکل شیء (عین)، یا بصورت مشاهده (نگرش) درک شده است، و نه بعنوان فعالیت محسوس انسانی، پراتیک، نه بطور سوبژکتیو (ذهنی – فاعلی). از اینرو چنین رخ داد که جهت فعاله، بر خلاف ماتریالیسم، توسط ایده آلیسم بسط داده شد – اما فقط بصورت انتزاعی، زیرا طبعا ایده آلیسم فعالیت محسوس و واقعی را چنانکه هست برسمیت نمی شناسد.

فوئرباخ اشیاء محسوس (عینیات) را واقعا متمایز از اشیاء دماغی (ذهنیات) میخواهد، اما او خود فعالیت انسانی را بعنوان فعالیت عینی در نظر نمی گیرد. چنانکه در ماهیت مسیحیت (اثر فوئرباخ) او فعالیت نظری را بعنوان تنها فعالیت اصالتا انسانی تلقی میکند، حال آنکه پراتیک فقط در شکل تظاهر ناپاک- یهودایی (۱) آن درک و تبیین میشود . از اینجاست که او اهمیت “انقلابی” و “پراتیکی- انتقادی” فعالیت (انسانی) را درنمی یابد.

۲. اینکه آیا تفکر انسانی دارای حقیقت عینی است یا نه، مساله تئوری نیست، بلکه مساله ای پراتیکی است. انسان باید حقیقت فکرش، یعنی واقعیت، قدرت و اینجهانی بودن آنرا در پراتیک اثبات کند. مجادله بر سر واقعی یا غیر واقعی بودن تفکر که خود را از پراتیک منزوی کرده باشد، مساله ای کاملا اسکولاستیک (مکتبی) است.

۳. دکترین ماتریالیستی که انسانها را محصول اوضاع و تربیت میداند، و اینکه، بنابراین، انسانهای تغییر یافته محصول اوضاعی دیگر و تغییر در تربیت اند، فراموش میکند که این انسانها هستند که اوضاع را تغییر میدهند و اینکه آموزگار باید خود آموزش ببیند. از اینرو این دکترین، ناگزیر است که جامعه را به دو بخش تقسیم کند که یکی بر جامعه برتری دارد. «در نزد روبرت اوئن برای مثال.» تقارن تغییر اوضاع با فعالیت انسانی میتواند فقط بصورت پراتیک انقلابی کننده در نظر گرفته و تعقلا فهمیده شود.

۴. فوئرباخ از واقعیت خود بیگانگی مذهبی، از دوگانگی جهان، یکی مذهبی و خیالی و دیگری جهان واقعی، آغاز میکند. کار او عبارت از اینست تا جهان مذهبی را بر مبنای زمینی (سکولار) آن توضیح دهد، ولی متوجه نیست که پس از انجام این، هنوز کار عمده باقیست. جون این واقعیت که این پایه زمینی خود از خویشتن جدا میشود و بصورت عالمی مستقل در ابرها مستقر میگردد، تنها میتواند با کشاکش های درونی و ذات متناقض این مبنای زمینی (سکولار) توضیح داده شود. لذا این آخری (جهان زمینی) باید ابتدا در تناقضاتش فهمیده شود و سپس با رفع تناقضاتش در پراتیک انقلابی شود. بنا بر این، برای مثال، وقتی کشف شد که راز خانواده مقدس در خانواده زمینی نهفته است، خانواده زمینی باید در تئوری نقد و در پراتیک تحول یابد.

۵. فوئرباخ ناخشنود از تفکر تجریدی به مشاهده حسی روی می آورد. اما او محسوسات را به مثابه فعالیت پراتیکی حسی – انسانی در نظر نمی گیرد.

۶. فوئرباخ جوهر مذهب را با جوهر انسان توضیح میدهد. ولی جوهر انسان انتزاعی (از خاصیت) نهفته در هر فرد جداگانه نیست. بلکه در واقعیت خود مجموعه روابط اجتماعی است. فوئرباخ که وارد نقد این جوهر واقعی (یعنی روابط اجتماعی) نمی شود، در نتیجه مجبور است:
الف: از جریان تاریخی انتزاع کند، و عواطف مذهبی را به اعتبار خود توضیح دهد، و یک فرد انسان انتزاعی- ایزوله را پیش‌فرض بگیرد.
ب: جوهر انسان، بنابراین، در نزد فوئرباخ تنها میتواند بعنوان “نوع” در نظر گرفته شود، بعنوان یک کاراکتر عمومی، درونی، گنگ که افراد بسیاری را از طریق طبیعی بهم پیوند میدهد.

۷. فوئرباخ، نتیجتا، نمی بیند که “عواطف مذهبی” خود یک محصول اجتماعی است، و اینکه فرد انتزاعی که او تحلیل میکند در واقعیت به شکل معینی از جامعه تعلق دارد.

۸. زندگی اجتماعی ماهیتا پراتیکی است. تمام آن رموزی که تئوری را به بیراهه عرفان کشاند، جواب عقلانی خود را در پراتیک انسانی و فهم این پراتیک میگیرد.

۹. نقطه اوج ماتریالیسم مشاهده گر، یعنی ماتریالیسمی که محسوسات را به مثابه فعالیت پراتیکی نمی فهمد، عبارت از مشاهده افراد مجزا در “جامعه مدنی” است.

۱۰. نظرگاه ماتریالیسم کهنه جامعه “مدنی” است. نظرگاه ماتریالیسم نوین جامعه انسانی یا انسانیت اجتماعی است.
۱۱. فلاسفه به طرق گوناگون جهان را فقط تفسیر کرده‌اند؛ نکته، اما، تغییر آنست.

۱) گویا اشاره به خدای یهود است که برای آفرینش دنیا مجبور شد “دستهایش را آلوده کند”.

درباره فوئرباخ – متن اصلی نوشته کارل مارکس:

۱. نقص عمده همه ماتریالیسم تاکنونی – از جمله ماتریالیسم فوئرباخ – اینست که چیزها، واقعیت، محسوسات فقط در شکل شیء (عین)، یا بصورت مشاهده (نگرش) درک شده است، و نه بعنوان فعالیت محسوس انسانی، پراتیک، نه بطور سوبژکتیو (ذهنی – فاعلی). از همین رو، بر خلاف ماتریالیسم، جهت فعاله توسط ایده آلیسم – که طبعا فعالیت محسوس و واقعی را چنانکه هست نمی شناسد- به نحو انتزاعی بسط داده شد. فوئرباخ اشیاء محسوس (عینیات) را واقعا متمایز از اشیاء دماغی (ذهنیات) میخواهد، اما او خود فعالیت انسانی را بعنوان فعالیت عینی در نظر نمی گیرد. چنانکه در ماهیت مسیحیت (اثر فوئرباخ) او فعالیت نظری را بعنوان تنها فعالیت اصالتا انسانی تلقی میکند، حال آنکه پراتیک فقط در شکل تظاهر ناپاک- یهودایی (۱) آن درک و تبیین میشود . از اینجاست که او اهمیت “انقلابی” و “پراتیکی- انتقادی” فعالیت (انسانی) را درنمی یابد.

۲. اینکه آیا تفکر انسانی دارای حقیقت عینی است یا نه، مساله تئوری نیست، بلکه مساله ای پراتیکی است. انسان باید حقیقت فکرش، یعنی واقعیت، قدرت و این‌جهانی بودن آنرا در پراتیک اثبات کند. مجادله بر سر واقعی یا غیر واقعی بودن تفکر منزوی از پراتیک، مساله ای کاملا اسکولاستیک (مکتبی) است.

۳. دکترین ماتریالیستی قائل به تغییرات اوضاع و تربیت (در شکل دهی انسان)، فراموش میکند که اوضاع توسط انسان ها تغییر میابد و اینکه آموزگار باید خود آموزش ببیند. این دکترین، بنابر این باید جامعه را به دو بخش تقسیم کند که یکی برتر از جامعه است. تقارن تغییر اوضاع با فعالیت انسانی یا خود-تغییری را تنها میتوان بصورت پراتیک انقلابی در نظر گرفته و تعقلا فهمیده شود.

۴. فوئرباخ از واقعیت خود بیگانگی مذهبی، از دوگانگی جهان، یکی مذهبی دیگری زمینی (سکولار) آغاز میکند. کار او عبارت از اینست تا جهان مذهبی را بر مبنای زمینی (سکولار) آن توضیح دهد. اما اینکه این پایه زمینی خود از خویشتن جدا میشود و بصورت عالمی مستقل در ابرها مستقر میگردد، تنها میتواند با کشاکش های درونی و ذات متناقض این مبنای زمینی (سکولار) توضیح داده شود. لذا این آخری (جهان زمینی) باید تواما در تناقضاتش فهمیده شود و در پراتیک انقلابی شود. پس برای مثال وقتی کشف شد که راز خانواده مقدس در خانواده زمینی نهفته است، این آخری (خانواده زمینی) باید در تئوری و پراتیک منهدم شود.

۵. فوئرباخ ناخشنود از تفکر تجریدی به مشاهده روی می آورد؛ اما او محسوسات را به مثابه فعالیت پراتیکی حسی – انسانی در نظر نمی گیرد.

۶. فوئرباخ جوهر مذهب را با جوهر انسان توضیح میدهد. ولی جوهر انسان انتزاعی (از خاصیت) نهفته در هر فرد جداگانه نیست. بلکه در واقعیت خود مجموعه روابط اجتماعی است.
فوئرباخ که وارد نقد این جوهر واقعی (یعنی روابط اجتماعی) نمی شود، در نتیجه مجبور است:
الف: از جریان تاریخی انتزاع کند، و عواطف مذهبی را به اعتبار خود توضیح دهد، و یک فرد انسان انتزاعی- ایزوله را پیش‌فرض بگیرد.
ب: جوهر (انسان)، بنابراین، تنها میتواند بعنوان “نوع” در نظر گرفته شود، بعنوان یک کاراکتر عمومی، درونی، گنگ که افراد بسیاری را از طریق طبیعی بهم پیوند میدهد.

۷. فوئرباخ، نتیجتا، نمی بیند که “عواطف مذهبی” خود یک محصول اجتماعی است، و اینکه فرد انتزاعی که او تحلیل میکند به شکل معینی از جامعه تعلق دارد.

۸. همه زندگی اجتماعی ماهیتا پراتیکی است. تمام آن رموزی که تئوری را به عرفان کشاند، جواب عقلانی خود را در پراتیک انسانی و فهم این پراتیک میگیرد.

۹. نقطه اوج ماتریالیسم مشاهده گر، یعنی ماتریالیسمی که محسوسات را به مثابه فعالیت پراتیکی نمی فهمد، عبارت از مشاهده افراد مجزا و “جامعه مدنی” است.

۱۰. نظرگاه ماتریالیسم کهنه جامعه “مدنی” است. نظرگاه ماتریالیسم نوین جامعه انسانی یا انسانیت اجتماعی است.

۱۱. فلاسفه به طرق گوناگون جهان را فقط تفسیر کرده اند؛ نکته تغییر آنست.

۱) گویا اشاره به خدای یهود است که برای آفرینش دنیا مجبور شد “دستهایش را آلوده کند”.

مقالات مرتبط

محبوبترین

آخرین نظرات