«دیدارى داشتم با خانوادههاى دادخواه و با محبت و شريف فريدون محمودى، دانيال پابندى و فريدون فرجى در شهرستان سقز. منى كه در فاصله ى ۴ ماه اول جگرگوشهام را، پاره تنم، شهریارم را کشتند و بعدش تنها برادر جوانم رو از دست دادم و فرزندان دیگرم را همین رژیم کشتار، شکنجه و آواره کرده است. حس بیکسی، گلویم را داشت خفه میکرد. اما الان وقتی این همه محبت خانوادهها رو میبینم نسبت به خودم و خانوادهام، حس میکنم یک خانواده بزرگ دارم که عاشقانه همدیگر را دوست داريم.
وقتی پدر جاویدنام فریدون فرجی (البته باید بگم برادر بزرگم چون برای من همشون برادر و خواهرانم هستند) شعری برای من آمده کرده بود و بامحبت و لطف زیادش به من قدرت ايستادگى بيشترى داد تا قدم های محكمترى بردارم، و ديدن اين كه خانوادهها چقدر صادقانه در كنار همديگر هستن و نگران حال همدیگر و در حدى دلسوز همديگر هستند كه مادر جاويدنام دانيال پابندى از غمها و سختىهاى خودشون نميگفت و از غم مادر جاويدنام فريدون فرجى برایم ميگفت.»
منبع: صفحه مینا سلطانی (دایه مینا)