در پی گزارشهایی مبنی بر احتمال تغییر نام خلیج فارس به «خلیج عربی» از سوی دونالد ترامپ، موجی از واکنشهای احساسی و میهنپرستانه فضای مجازی فارسیزبان را فرا گرفت. در این بین صدای مقامات کنونی و سابق جمهوری اسلامی از جمله عباس عراقچی و محمدجواد ظریف و همچنین برخی کاربران و فعالان سیاسی در دفاع از «نام مقدس خلیج فارس» بلند شد؛ گویی تقدس این نام، جان انسانها، کرامت اجتماعی و عدالت را زیر سایه خود میبرد.
اما پرسش بنیادین این است: مردم ایران، دستکم مردم جنوب، چه بهرهای از این «هویت جغرافیایی» بردهاند؟
آیا «فارس» ماندن این خلیج، مانع فقر، تبعیض یا نابودی محیطزیست شده؟ وقتی کارگران عسلویه در گرمای سوزان با قراردادهای موقت جان میکنند، وقتی مردم خوزستان برای اعتراض به بیآبی و تبعیض قومی و زبانی با برچسب «تجزیهطلبی» و پرونده امنیتی مواجه میشوند، وقتی زنان جنوب گرفتار تبعیض جنسیتی و خشونت جنسیتمحور و فقدان خدمات بهداشتیاند، وقتی کودکان با سوءتغذیه و محرومیت شدید بزرگ میشوند، وقتی دختران کودک همسر میشوند، کودک مادر میشوند، آیا این نام چیزی جز رنج برای آنان به همراه داشته؟ آیا اینها، مردم همان «خلیج فارس» نیستند که حالا نامش برای عدهای از «نخبگان»، مقدستر از جان این انسانها شده؟
دعوا بر سر «خلیج فارس» یا «خلیج عربی» ریشه در تاریخ امپراتوریها دارد، نه در زیست واقعی مردم.
«خلیج فارس» میراث فخرفروشی امپراتوری پرشیاست که قرنها منطقه را زیر سلطه دربار و ارتش و اشرافیت نگه داشت. از آنسو، «خلیج عربی» زاییده پانعربیسم قرن بیستم است که خود آغشته به استبداد و نژادگرایی بود. این دو نام، نماینده دو نسخه مسخشده قدرتاند که دغدغهای برای ساکنان این سواحل نداشتهاند؛ هر دو در پی تملک منابع، حذف دیگری و فربهسازی دولت-ملتهای سرکوبگر بودهاند، نه حفظ کرامت انسان.
در حالیکه جمهوری اسلامی سالهاست با سرکوب و غارت، مردم را از ابتداییترین حقوقشان محروم کرده، اکنون با شعلهور شدن این دعوای اسمی، فرصت پیدا میکند تا افکار عمومی را درگیر یک نزاع هویتی کند؛ نزاعی که کارکردش همواره حفظ نظامهای رو به موت است، نه احقاق حقوق مردمی که زیستشان ویران شده. رژیم جمهوری اسلامی همچنان با ترفندهای تفرقه افکنی و جنگ هویتی، مردم را از توجه به مطالبات اساسیشان، که شامل آزادیهای سیاسی و اجتماعی، حقوق بنیادین و اساسی، برابری، رفاه، امنیت و عدالت اجتماعی است، منحرف میکند.
ترامپ بهعنوان یک پوپولیست راست که سابقه سوءاستفاده از تحریکات قومیتی و نژادی دارد، میکوشد با همین مناقشهی متضاد با ارزشهای انسانی، توجه حاکمان کشورهای عرب خلیج را جلب و خلأ دیپلماسیاش را جبران کند. اما خطر آنجاست که مردم ایران هم وارد این بازی هویتی شوند و بار دیگر از مطالبات اصلیشان که در شعار زن زندگی آزادی، یکجا آمده، دور شوند.
آیا میتوان با عراقچیها و ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی همجبهه شد؟ هرگز!
سرنگونیطلبیِ آزادیخواهانه، یعنی رد هر دو سوی این بازی قدرت؛ هم جمهوری اسلامی که خلیج فارس را با عبای دین و با پرچم ملیگرایی به مرکز غارت و نابودی محیط زیست بدل کرده، و هم ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی که نام «فارس» را به بت بدل ساختهاند. اینها دو روی یک سکهاند؛ یکی با سرکوب دینی، دیگری با ناسیونالیسم کور، اما هر دو در خدمت بازتولید نظام طبقاتی سرمایهداری و ایجاد تفرقه اند.
مردمی که برای انقلاب «زن زندگی آزادی» به خیابان آمدند، فریادشان نه برای «نام خلیج»، نه برای فارس بودن یا فارس ماندن، بلکه برای حق بر بدن، حق زیستن و حق آزادی بوده و هست. و همین مردم باید بدانند که راه رهایی نه در چنگ زدن به واژگان هویتی، بلکه در سرنگونی رژیمیست که خود عامل اصلی تمام این رنجها و دغدغههاییست که هیچ پایهای در انسانیت ندارند.
و اما راهکار کلی، نه تعصب است و نه جنگ بر سر نام، بلکه نامی برای صلح؛ نامی برای مردمانی که سالها در شنزارها، پالایشگاهها و بنادر بیسرپناه، نادیده گرفته شدهاند. در عصری که «جنبشهای آزادیخواهانه»، جهان را تکان میدهند، مهم نیست که نام خلیج چیست؛ مهم آن است که انسان، چه در اینسو و چه در آنسوی خلیج، زنده بماند، آزاد باشد و با کرامت زندگی کند. اما تا زمانی که رژیم جمهوری اسلامی پابرجاست، نه مردم ایران و نه مردم منطقه طعم امنیت، تعامل، صلح و آرامش را نخواهند چشید.
با وجود جمهوری اسلامی در منطقه است که قلدرانی چون ترامپ مجال عرضاندام مییابند. بنابراین، تمام جریانهایی که خود را در جبهه سرنگونی میدانند، باید امروز بیش از هر زمان دیگر، صف خود را مستحکمتر کنند، برای آنکه انقلاب «زن زندگی آزادی»، در به زیر کشیدن این رژیمِ تفرقه افکن و جنگ افروز به ثمر بنشیند.
مطلبی از شیرین شمس
۱۸ اردیبهشت ۴۰۴
۸ مه ۲۰۲۵