شنبه, ژوئن 28, 2025
اصلیمقالاتپایان ایدئولوژی‌ها؟ خلع‌سلاح فکری‌سیاسی در دل انقلاب زن زندگی آزادی

پایان ایدئولوژی‌ها؟ خلع‌سلاح فکری‌سیاسی در دل انقلاب زن زندگی آزادی

این روزها گرایشی در فضای سیاسی دیده می‌شود: همه چیز باید سوزانده شود. انگار قرار است تمام جهان‌بینی‌ها، ارزش‌های انسانی، و افق‌های سیاسی با خاک یکسان شوند آنهم تحت عنوان ما با هر ایدئولوژی، با هر جهان‌بینی، با هر نوع اصل‌باوری مخالفیم و دوران ایدئولوژی‌ها به پایان رسیده است. و جای آن‌ها را مفاهیمی مبهم مثل «فقط انسانیت» یا «فقط ایران» بگیرند.

اما دقیقاً همین‌جا باید مکث کرد. پشت این ظاهر رادیکال، یک گرایش جهانی بسیار کهنه و ریشه‌دار ایستاده که هدفش نه تنها نابود کردن نظام‌های سلطه و استثمار نیست، بلکه از قضا دقیقاً در خدمت استمرار و بازتولید آنها قرار دارد. این گرایش از دهه‌ی ۱۹۷۰ میلاد در سیاست جهانی توسط تئوریسین های سرمایه‌داری مانند میلتون فریدمن عروج کرد و در دهه ۱۹۸۰ در ادامه توسط شخصیت‌های سیاسی مانند مارگارت تاچر و رونالد ریگان که محافظه‌کاران نئولیبرال بودند پیش برده و نهادینه شد. مارگارت تاچر، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، جمله‌ای را تبدیل به شعار سیاست‌های ریاضتی و ضدمردمی و ضد‌کارگری خود کرد: «هیچ آلترناتیوی وجود ندارد» (There Is No Alternative – TINA). او با این شعار می‌خواست اعلام کند که دیگر دوران انتخاب بین راه‌حل‌های مختلف سپری شده است؛ بازار آزاد و اقتصاد نئولیبرال، تنها گزینه‌ی ممکن است. چیزی به نام آینده‌ی بهتر در قالب سوسیالیسم یا نظام‌هایی مبتنی بر برابری وجود ندارد.

در همان زمان در آمریکا، ریگان نیز همین مسیر را دنبال کرد و اقتصاددانی چون میلتون فریدمن با نظریه‌های بازارمحورش، پشت این پروژه ایستاد. در ادامه، امثال فرانسیس فوکویاما با تئوریزه کردن این پروسه، نتیجه این رویکرد و گفتمان کهنه اما سرسخت، چیزی نبود جز حمله به دستاوردهای سیاسی‌، اقتصادی‌، اجتماعی‌ و فرهنگی که توسط مبارزات جنبش‌های پیشرو‌، مترقی‌ و سوسیالیستی در طول قرن نوزده و بیستم بدست آماده بود و بنا گذاشتن ساختارها و مناسبات جامعه بر پایه بازار، سود، استثمار، خصوصی‌سازی، نابودی اتحادیه‌های کارگری، افزایش شکاف طبقاتی، تضعیف ساختارهای رفاهی و نهایتاً رشد بی‌سابقه‌ی شرکت‌های مالی و سرمایه‌داری افسارگسیخته. اما مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، سلب امکان تصور بدیل بود. اگر نتوانی جهانی بهتر را تصور کنی، به تدریج به دفاع از همین جهنمی که هست، خو خواهی گرفت.

در سال‌های اخیر، این گفتمان با چهره‌های جدیدتری بازگشته است. ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، خودش را نه جمهوری‌خواه می‌داند، نه دموکرات. او به وضوح خود را «ضد سیستم» معرفی می‌کرد. می‌گفت ضدسیاست، ضدایدئولوژی، ضد گفت‌وگو است. تنها چیزی که برایش اهمیت دارد سود، بازار و بیزینس است. اما این ضدیت با «همه‌چیز»، عملاً به چه چیزی منتهی شد؟ به تشدید نژادپرستی، زن‌ستیزی، رنگین‌کمانی(ال‌جی‌بی‌تی‌کیو پلاس‌ها) ستیزی، سرکوب مهاجران، و حمله به حقوق ابتدایی انسان‌ها. دقیقاً همانطور که وقتی آزادی و برابری را به‌عنوان اصول کنار می‌گذاری، چیزی که جایگزینش می‌شود نه بی‌طرفی، بلکه سلطه‌ی بی‌پرده‌ی قدرت و طبقه حاکم یک‌درصدی و صاحبان ثروت و قدرت است.

در برابر ادعای محافظه‌کارانه‌ای که می‌گوید «هیچ بدیلی وجود ندارد»، پاسخی از دل جنبش‌های اعتراضی دهه‌ی ۹۰ میلادی برخاست که به یکی از ماندگارترین شعارهای سیاسی زمانه‌ ما تبدیل شد: «دنیای دیگری ممکن است». این جمله تنها یک شعار زیبا، آرمان‌گرایانه یا خیال‌پردازانه نبود؛ بلکه بیان ساده‌ی یک حقیقت بزرگ بود: بشریت مدرن توان ساختن آلترناتیو را دارد. آلترناتیوی بر پایه‌ی آزادی، برابری، همبستگی انسانی، عدالت اجتماعی و حفظ و نجات کره زمین.

در آن دهه، موج جدیدی از فعالان سیاسی، دانشجویان، کارگران، روشنفکران، و فعالان محیط‌‌زیست، از مکزیک تا فرانسه، از برزیل تا آفریقا، به مقابله با سیستم سرمایه داری و رویکرد نئولیبرال‌ها برخاستند. آنان نه تنها به اعتراض بسنده نکردند، بلکه تلاش کردند تا جهانی متفاوت را تصور، طراحی و پیشنهاد کنند. این آغاز شکل‌گیری جنبشی بود که که هدفش نه انکار جهانی‌بودن، بلکه ارائه‌ی جهانی‌بودنی عادلانه و انسانی بود.

شعار اصلی این مبارزین، همان پاسخ مستقیم به TINA تاچری بود: «دنیای دیگری ممکن است.» آن‌ها اعلام کردند که نه جهان را انکار می‌کنند، نه عدالت را به آتش می‌کشند، و نه در برابر سلطه‌ی سرمایه و دیکتاتوری تسلیم می‌شوند. آن‌ها چشم‌اندازی ارائه دادند: جهانی مبتنی بر مشارکت مردمی و شورایی، آزادی، برابری اقتصادی، رفاه همگانی و زیست‌بومی پایدار.

اما این مسیر آسان نبود. در بسیاری از موارد، سرمایه‌داری لیبرال توانست با تطبیق دادن خود با ادبیات انسان‌دوستانه، بخشی از این جنبش‌ها را خنثی یا استحاله کند. به‌ویژه در کشورهایی با سنت دموکراتیک لیبرال، جنبش‌هایی نظیر «اشغال وال‌استریت» یا «جان سیاه‌پوستان مهم است»، گاه به دلیل نداشتن متد و مواضع سیاسی مشخص و عدم برنامه‌‌ی روشن، فقدان رهبری سیاسی متعین، به دام شعارهای کلی‌ و بی‌افق افتادند. وقتی اعتراض تنها به نام «انسانیت» یا «حق زندگی» بیان شود، بدون این‌که مرزبندی و بدیل طبقاتی مشخصی مطرح شود، سرمایه‌داری می‌تواند خود را با این زبان تطبیق دهد، بدون این‌که قدرت خود را از دست بدهد.

واقعیت این است که سرمایه‌داری با شعارهای ضد‌تبعیضی که فاقد رادیکالیسم و محتوای سیاسی، اقتصادی و سوسیالیستی باشند، مشکلی ندارد. آن‌چه واقعاً آن را به خطر می‌اندازد، یک چشم‌انداز سازمان‌یافته‌ی برابری‌طلب است که بتواند ریشه ای و فراگیر مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را زیر و رو کند.

در غیاب چنین چشم‌اندازی، مبارزات اعتراضی در بسیاری از نقاط جهان، به‌رغم تلاش‌های بزرگ، یا شکست خوردند یا به سمت نیروهای ارتجاعی سوق داده شدند. در آمریکای لاتین، خاورمیانه و شمال آفریقا، موجی از اعتراضات ضد فساد، ضد دیکتاتوری و ضد فقر در کشورهایی مانند تونس، مصر، سوریه، سودان، عراق و لبنان به راه افتاد. اما به دلیل فقدان حزبیت و رهبری سیاسی با یک برنامه‌ی روشن اجتماعی-سیاسی بر پایه‌ی عدالت و برابری، این جنبش‌ها یا در بن‌بست فرو رفتند، یا به دست نیروهای نظامی، مذهبی، ارتجاعی، ناسیونالیستی و نخبگان فاسد افتادند. نتیجه چه بود؟ یا بازگشت نظم پیشین، یا ورود به هرج‌ومرج و جنگ داخلی، یا روی کار آمدن دوباره‌ی رژیم‌های نئولیبرالی فاجعه‌بار.
درس این تجربه‌ها روشن است: مردمی که ندانند دقیقاً چه می‌خواهند، معمولاً دوباره به همان چیزی می‌رسند که نمی‌خواستند.

یکی از نمونه‌های شاخص در این زمینه، انقلاب مصر در سال ۲۰۱۱ است. در میدان التحریر، نسل جوان و آزادی‌خواه با شعار «آزادی، عدالت، کرامت انسانی» به خیابان آمدند و دیکتاتوری حسنی مبارک را به زیر کشیدند. اما به دلیل نبود رهبری سیاسی و سازمان و حزب، به سرعت فضای انقلاب به دست اخوان‌المسلمین افتاد و هرچند انقلاب مصر و انقلابیون این کشور اخوان المسلمین را هم سرنگون کردند اما در ادامه ارتش به رهبری ژنرال سیسی به قدرت رسید. نتیجه آن‌که: انقلابیون به زندان و تبعید رفتند و نظام استبدادی، این‌بار با نقابی تازه، بازسازی شد.
این تجربه‌ی تلخ یادآور آن است که انقلاب بدون رهبری، چشم‌انداز و قدرت آلترناتیو، فقط مسیر را برای دشمنان جدید هموار می‌کند.

بنابراین، شعار «دنیای دیگری ممکن است» نه فقط یک آرزو، بلکه یک ضرورت تاریخی است. مبارزه علیه جمهوری اسلامی، علیه مردسالاری، تبعیض، سرمایه‌داری، و سلطه‌گری، نیازمند بدیلی انسانی، روشن، سازمان‌یافته و قابل تحقق است. تنها با تکیه بر این چشم‌انداز است که انقلاب زن، زندگی، آزادی می‌تواند نه‌تنها جمهوری اسلامی را سرنگون، بلکه کل مناسبات، ساختار و سیستم موجود را دگرگون کند.

این گفتمان بشدت آسیب زننده در قالب‌های ایرانیزه شده هم بازتولید شده و می‌شود. در فضای سیاسی ایران و در دل جریان‌های مخالف جمهوری اسلامی، بخشی از نیروها از این منطق پیروی می‌کنند که «همه‌چیز» باید کنار برود. آنها به‌درستی با جمهوری اسلامی، سلطنت، دین، سرمایه‌داری، مردسالاری و نرینه سالاری مخالفند. اما همزمان، به همان اندازه با سوسیالیسم، کمونیسم و هر گونه جهان‌بینی، دکترین، تئوری یا اصول فکری نیز مرزبندی می‌کنند. شعارشان این است که «نه دین، نه ایدئولوژی و جهان‌بینی، نه حزبیت، نه تشکل و سازمان». فقط خشم، فقط تخریب، فقط انزجار.

ظاهر این موضع‌گیری ممکن است رادیکال و حتی انقلابی به‌نظر برسد، اما در عمل، ادامه‌ی همان رویکرد و گفتمان «هیچ آلترناتیوی وجود ندارد» (There Is No Alternative – TINA) است. وقتی با همه‌چیز مخالفت می‌شود و هیچ آلترناتیوی پیشنهاد نمی‌شود، تنها اتفاقی که می‌افتد، خلع‌سلاح فکری و سیاسی نیروهای مبارز و انقلابی و پیشرو است. این یعنی فعالان سیاسی‌اجتماعی، کارگران، زنان، دانشجویان، و جوانان فعال انقلاب زن زندگی آزادی، از اصولی که بتوانند حول آنها همبسته و متحد شوند، از افقی که بتوانند برایش مبارزه کنند، و از ساختارهایی که بتوانند با اتکا به آن زندگی و جامعه‌ی جدید و انسانی بسازند، محروم می‌شوند. چیزی نمی‌ماند جز تخریب، خشم کور، واکنش های آنی و انفجاری و در نهایت، فرسودگی و پراکندگی و انفعال.

بدتر از آن، این گفتمان توهم «خنثی بودن» ایجاد می‌کند. وانمود می‌کند که اگر با هیچ‌چیز همدل نباشی، یعنی مستقل و آگاه هستی. اما واقعیت این است که در جهان امروز ما هیچ‌کسی بی‌جهان‌بینی نیست. اگر متد و جها‌ن‌بینی آزادی و برابری را کنار بگذاری، سیستم و ایدئولوژی سود، قدرت، مردسالاری و ناسیونالیسم جایش را می‌گیرد. خالی کردن میدان از دکترین، متد و مجموعه نظریات انسانی، فضا را برای نیروهای فرصت‌طلب مدافع وضعیت ضد‌انسانی موجود باز می‌گذارد.

در دل انقلاب زن، زندگی، آزادی، اتفاقاً نیاز حیاتی ما داشتن یک جهان‌بینی روشن، انسانی، رادیکال و قابل سازماندهی است. انقلابی که علیه سرکوب، نابرابری، دیکتاتوری در هر شکل و قالب، تبعیض جنسیتی، و نظم مردسالار می‌جنگد، نمی‌تواند بی‌جهت و بی‌افق و بی آلترناتیو بماند. این انقلاب نیاز دارد به یک بدیل: متد و جامعه‌ای آزاد، برابر، شاد، مدرن، سکولار، بدون استثمار، بدون اختلاف طبقاتی، بدون سلطه‌ی سرمایه و بازار، بدون حاکمیت دین، بدون سلطنت. جامعه‌ای که برای همگان، نه فقط برخی(صاحبان قدرت و ثروت)، رفاه و آزادی به ارمغان بیاورد.

سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و پیروزی انقلاب زن زندگی آزادی فقط با شعار و اقدامات آنی، انفجاری و کوتاه مدت ممکن نیست. نیاز به تئوری، تحلیل، برنامه، رهبری، سازمان و آلترناتیو دارد. باید بدانیم که ساختار، مناسبات، قوانین، زندگی، جامعه و دنیای دیگری ممکن است، اما نه در خلأ، بلکه بر دوش انقلاب، جنبش‌ها و کسانی که می‌خواهند آن را آگاهانه، با برنامه و سازمانیابی، و با اراده‌ی جمعی بسازند.

پس بیایید نه فقط علیه دشمنان‌مان، بلکه علیه گفتمان خطرناک خلع‌سلاح فکری نیز مبارزه کنیم. نه از سر تعصب، بلکه از سر آگاهی و امید به ساختن آینده‌ای بهتر. آینده‌ای که در آن تحقق انقلابمان یعنی زن زندگی آزادی باشد.

کیان آذر
۵ خرداد ۱۴۰۴
۶ مه ۲۰۲۵

مطالب مرتبط

درباره ما