پنج‌شنبه, جولای 31, 2025
اصلیمقالاتجمهوری اسلامی در دوره‌ی پسا آتش‌بس: مسیر فروپاشی بی‌بازگشت حکومت و قدرت...

جمهوری اسلامی در دوره‌ی پسا آتش‌بس: مسیر فروپاشی بی‌بازگشت حکومت و قدرت انقلابی مردم

ورود جمهوری اسلامی به دوره‌ی «پسا آتش‌بس» در شرایطی اتفاق افتاده که این نظام با عمیق‌ترین ابر‌بحران‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی خود در چهار دهه‌ گذشته مواجه است. کاهش موقت تنش‌های منطقه‌ای نه به معنای ثبات، پایان جنگ و حتی آتش‌بس به معنای متعارف است، بلکه به‌معنای آشکار‌تر شدن شکاف‌ها و ضعف‌های ساختاری رژیمی است که دیگر نمی‌تواند بقای خود را از طریق صدور بحران یا مهندسی بحران تأمین کند. آنچه امروز با آن مواجه هستیم، نه یک مرحله‌ گذرا، بلکه ورود به روند فروپاشی تاریخی جمهوری اسلامی است. این فروپاشی نه نتیجه‌ی صرفاً فشار خارجی یا تحریم‌ها، بلکه محصول درونی یک رژیم فاسد، ورشکسته و منزوی است که دیگر مشروعیت و توانایی کنترل جامعه را از دست داده است. چهار عامل اصلی این موقعیت نابود کننده را اشاره می‌کنم، اما پیش از هر چیز، باید بر نقش تعیین‌کننده‌ مردم و انقلاب «زن زندگی آزادی» به‌مثابه نیروی سرنگون‌گر تأکید کنم.

۱. فروپاشی اقتصادی: اقتصاد ورشکسته و رانتی، در خدمت طبقه‌ی حاکم
اقتصاد کشور تحت حاکمیت جمهوری اسلامی به‌طور ساختاری دچار فروپاشی شدید‌تر و بازگشت‌ناپذیری شده است. بحران مزمن تورم و گرانی، نابرابری شدید طبقاتی، بیکاری میلیونی و سقوط ارزش ریال، نشانه‌های اصلی یک اقتصاد ورشکسته و مافیایی است. بخش بزرگی از ثروت کشور در دست نهادهای نظامی–امنیتی (به‌ویژه سپاه پاسداران) و بیت رهبری متمرکز شده است، در حالی که اکثریت مردم به زیر خط فقر سقوط کرده‌اند. فرار سرمایه، نابودی “تولید ملی”، و ورشکستگی نظام بانکی و صندوق‌های بازنشستگی، چشم‌انداز اقتصادی را به بن‌بست کامل رسانده است.

۲. جامعه‌ی انقلابی و بحران مشروعیت نظام اسلامی: قدرت سرنگونی در دست مردم و در خیابان است
در برابر این وضعیت، جامعه‌ ایران نه تنها منفعل نشده، بلکه در طول سال‌های اخیر به‌طرز بی‌سابقه‌ای رادیکال، همبسته، متشکل‌ و منسجم‌تر شده است. از دی ۱۳۹۶ تا آبان ۱۳۹۸، و سپس در انقلاب «زن زندگی آزادی»، مردم نشان دادند که فراتر از نارضایتی، در پی سرنگونی تمام‌عیار جمهوری اسلامی هستند. شعارهایی مانند «مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر خامنه‌ای»، «زن زندگی آزادی»، «جمهوری اسلامی نابود باید گردد»، «حکومت اعدامی سرنگون سرنگون»، «ایستاده ایم تا پایان»، «دشمن ما همینجاست دروغ میگن آمریکاست»، «مرگ بر حکومت جنگ افروز» و … بیان‌گر نفی کل نظام، از رهبر آن تا قانون اساسی، از مقامات تا ارگانهای نظامی و سیاسی و امنیتی و اطلاعاتی و بنیانهای عقیدتی است که کلیت جمهوری اسلامی را نشانه می‌رود.

انقلاب «زن زندگی آزادی» نه‌فقط یک حرکت اعتراضی محدود و کوتاه مدت نبوده، بلکه آغاز یک دوره نوین در مبارزه مردم ایران برای آزادی، برابری و رهایی بوده است. این انقلاب، به‌دست جوانان، زنان، دانش آموزان، دانشجویان، معلمان، بیکاران، رنگین‌کمانی‌ها، کارگران، بازنشستگان، اتنیکی‌ها، سکولارها، آتئیست‌ها و برابری‌خواهان پیش رفته است. جامعه تا به‌حال در روند سازمان‌یابی بیشتر و وسیعتر برای سرنگونی انقلابی بوده است: از اعتراضات سراسری و زیر پا گذاشتن هر روزه و وسیع قوانین و ارزشهای حکومت گرفته تا اعتصابات سراسری و اعتصاب‌های خاموش، از ایجاد هسته‌های مبارزاتی محلی تا گسترش مبارزات هماهنگ در داخل و خارج کشور. مشروعیت جمهوری اسلامی کاملاً از بین رفته و هیچ سطحی از ترمیم یا اصلاح‌طلبی قادر به بازسازی آن نیست.

جامعه‌ی ایران در سال‌های اخیر از مرحله‌ی نارضایتی منفرد و منفعل گذشته و وارد فاز کنش انقلابی آگاهانه و پیوسته و جمعی شده است. روندی تکاملی و رو به رادیکال‌تر شدن در مبارزات توده‌ای شکل گرفته که به‌وضوح نشان می‌دهد جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی به‌دست مردم ایران، از حالت بالقوه به فاز بالفعل وارد شده است. این تحول تنها واکنشی هیجانی یا مقطعی نیست، بلکه بازتاب یک روند مبارزاتی سیاسی-اجتماعی گسترده است که مشروعیت نظام را نه فقط زیر سوال برده، بلکه به‌طور کامل آن را باطل کرده است.

انقلاب «زن زندگی آزادی» نقطه‌عطفی در تاریخ مبارزات مردم ایران است. این انقلاب بر بستر مبارزات چند دهه گذشته بخشهای تحت سرکوب، تبعیض، محرومیت، استثمار و تحت ستم جامعه شکل گرفته و مشخصا از اعتراض زنان و بدن‌های سرکوب‌شده، دانش‌آموزان و دانشجویان، کارگران، هنرمندان، اقلیت‌های تحت‌ستم و معترضان آتئیست و سکولار زاده شد که آشکارا خواهان سرنگونی کل نظام جمهوری اسلامی بودند. «زن زندگی آزادی» نه فقط از جنبه شعاری، و یا بخشی از حکومت را، بلکه یک انقلاب رها‌ کننده انسانیت و تمام‌عیار است که همه‌ی ابعاد استبداد، ارتجاع، دین‌سالاری، تبعیض و سرکوب را هدف گرفته است.

در این شرایط، آن‌چه جمهوری اسلامی با آن مواجه است دیگر یک جامعه‌ی ناراضی نیست، بلکه یک جامعه‌ی در حال سازمان‌یابی برای سرنگونی است. اعتصاب‌های سراسری در مراکز کلیدی مانند آموزش، درمان، خدمات و حمل نقل عمومی، کسبه و بازار؛ اشکال متنوع اعتراضات خیابانی؛ گسترش گروه‌ها و هسته‌های مبارزاتی محلی، دانشجویی و دانش‌آموزی؛ و بالا رفتن جسارت جمعی جامعه در مخالفت‌های علنی با جمهوری اسلامی، نشان از آن دارد که جامعه در حالت «انفجار دائمی» قرار دارد.

این انفجار، برخلاف تصور برخی مفسرین، نه نشانه‌ بی‌ثباتی، بلکه بیان‌گر یک ثبات انقلابی است: ثبات در اراده‌ جامعه برای پایان دادن به جمهوری اسلامی. مردم دیگر فقط خواهان بهبود وضعیت نیستند؛ آنان می‌خواهند رژیم اسلامی را سرنگون کنند. به همین دلیل است که حتی شدیدترین سرکوب‌ها، اعدام‌ها، تهدیدها، یا نمایش‌های امنیتی جمهوری اسلامی، نتوانسته این روند را متوقف کند.

در عین حال، شاهد همگرایی فزاینده‌ جنبش‌های اجتماعی مختلف هستیم، فعالین و تشکل‌ها و گروه‌ها به‌جای فعالیت‌های جداگانه، هماهنگ‌تر و بیشتر به‌سمت افق مشترک «سرنگونی جمهوری اسلامی» در حرکت‌اند. این همگرایی، ظرفیت تبدیل اعتراضات و شورش‌های پراکنده به انقلاب سازمان‌یافته را در خود دارد، و در صورت انسجام بیشتر در رهبری سیاسی، می‌تواند لحظه تعیین‌کننده تاریخی را رقم بزند.

به بیان روشن، این مختصات جامعه و به‌ویژه انقلاب «زن‌زندگی‌آزادی» نه فقط بخشی از شرایط سقوط جمهوری اسلامی، بلکه عامل اصلی و موتور محرک آن است. بدون این مبارزه از پایین، هیچ‌یک از سه مؤلفه‌ی دیگر (فروپاشی اقتصادی، انزوای بین‌المللی، یا شکاف در ساختار نظامی) به خودی خود، برای پایان دادن به جمهوری اسلامی کافی نیستند. این مردم ایران هستند که می‌توانند این فروپاشی را از درون، به سرنگونی انقلابی و پیروزی انقلاب بدل کنند.

۳. شکاف در ساختار نظامی–امنیتی: بحران وفاداری و فرسایش سرکوب
یکی از ارکان بقای جمهوری اسلامی، دستگاه سرکوب متکی بر سپاه پاسداران، بسیج، اطلاعات، و نیروی انتظامی بوده است. اما امروز این ارگان‌ها ضربه‌های سنگین اطلاعاتی‌نظامی‌سیاسی خورده و با شکاف‌های درونی و بحران وفاداری مواجه‌اند. اختلاف میان فرماندهان و بدنه‌ی نیروها، نارضایتی از فساد و رانت در ساختار سپاه، افق درهم کوبیده شده حکومت مخصوصا بعد از شکست سخت نظامی سیاسی از اسرائیل، گویای آن است که انسجام و کارایی این دستگاه سرکوب در حال فرسایش است.

در طول انقلاب ۱۴۰۱ و پس از آن، حکومت برای سرکوب گسترده متکی بر کشتار، اعدام، شکنجه و سرکوب سایبری بوده، اما با وجود تمام این ابزارها، نتوانسته روحیه‌ی انقلابی را در جامعه خاموش کند. این مسئله نشان می‌دهد که ستون‌های قدرت نظامی نیز شکننده‌تر از گذشته‌اند و در لحظه‌ی تعیین‌کننده‌ی انقلاب، احتمال ریزش آن‌ها بسیار بالاست.

۴. انزوای کامل بین‌المللی: جمهوری اسلامی یک رژیم مطرود جهانی
بحران مشروعیت جمهوری اسلامی امروز آن‌قدر عمیق شده که حتی بخش‌هایی از نیروهای سنتاً وفادار به نظام (برخی بازنشستگان نظامی، بدنه‌ ناراضی بسیج، یا تکنوکرات‌های پیشین) نیز به حالت انفعال یا حتی مخالفت فعال روی آورده‌اند.

این بحران مشروعیت نه فقط در داخل، بلکه در سطح بین‌المللی نیز دیده می‌شود؛ هیچ نهاد یا دولتی، جمهوری اسلامی را به‌عنوان حکومتی قابل اتکا، باثبات یا اصلاح‌پذیر نمی‌بیند. جمهوری اسلامی دیگر حتی در سطح دیپلماتیک نیز جایگاهی ندارد. تحریم‌های گسترده، قرار گرفتن سپاه در لیست تروریستی، روابط محدود با دولت‌های غربی، و بی‌اعتمادی حتی از سوی روسیه و چین، موقعیت جمهوری اسلامی را به‌شدت تضعیف کرده است.

در سطح افکار عمومی جهانی، تصویر جمهوری اسلامی به‌عنوان حکومتی تروریست، جنگ‌افروز، غرب ستیز، بحران‌زا، سرکوب‌گر، زن‌ستیز، اعدام‌محور تثبیت شده است. اعتراضات ایرانیان در داخل و خارج از کشور، حمایت جهانی از انقلاب زن، زندگی، آزادی، و کمپین‌های بایکوت رژیم اسلامی، و تاکید و تداوم سیاست حکومت مبنی بر ادامه پروژه اتمی و غنی سازی و پیشبرد پروژه موشکی و تهدید اسرائیل و آمریکا و پشتیبانی نظامی و سیاسی و اقتصادی از نیروهای نیابتیش نشان می‌دهد که رژیم دیگر نمی‌تواند روی هیچ مشروعیت بین‌المللی حساب کند.

انزوای جهانی، در کنار ابر‌بحران درونی، جمهوری اسلامی را به مرز سقوط سوق داده است. اما فاکتور تعیین‌کننده در فروپاشی و سرنگونی حکومت، نه فشار خارجی یا تحریم‌ها، بلکه مردم ایران و انقلاب زنده‌ و فعال آنان است.

۵. تداوم فضای جنگی به‌مثابه ابزار سرکوب: “شوک‌تراپی” جمهوری اسلامی علیه جامعه
در برابر این روندهای انقلابی و فروپاشی‌زا، جمهوری اسلامی تلاش می‌کند با تداوم فضای جنگی و بحران دائمی، جامعه را در وضعیت تعلیق، بی‌ثباتی و نگرانی مداوم نگه دارد. این یک استراتژی آگاهانه است که از آن به‌عنوان نوعی «شوک‌تراپی حکومتی» می‌توان یاد کرد: تداوم این شرایط برای فلج‌کردن جامعه. تمرکز دائم بر تهدید جنگ، مداخلات منطقه‌ای، ترس‌افکنی درباره‌ی «سوریه شدن ایران»، ابزارهایی هستند برای توجیه سرکوب، سانسور، تعلیق مطالبات مردمی و بستن هرگونه روزنه‌ی امید.

اما جامعه‌ی ایران نشان داده که از این بازی آگاه است. مردم دیگر فریب دوگانه‌ی «جنگ یا نظام» را نمی‌خورند. آن‌ها به‌درستی دریافته‌اند که منشأ تمام بحران‌ها خود جمهوری اسلامی است، نه دشمن خارجی. به همین دلیل است که حتی در اوج تهدیدات امنیتی، اعتراضات، اعتراضات و امید به سرنگونی متوقف نشده است.

در حالی که ساختار سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی در‌حال فروپاشی است و جامعه با جسارت بیشتر در مسیر سرنگونی گام برمی‌دارد، حاکمیت تلاش می‌کند با تداوم یک وضعیت جنگی و بحران‌زده‌ی دائمی، کنترل و ترس را به جامعه بازگرداند. این وضعیت نه ناشی از عوامل خارجی صرف، بلکه بخشی از یک استراتژی آگاهانه‌ی حکومتی برای به‌زانو درآوردن جامعه از درون است. آنچه در ادبیات سیاسی و اجتماعی به نام «شوک‌تراپی» (shock therapy) شناخته می‌شود ـ یعنی استفاده از بحران‌های ناگهانی و شدید برای بازسازی نظم دلخواه توسط حاکمان ـ در جمهوری اسلامی به کار گرفته شده است: برای حفظ یک نظم استبدادی‌ایدئولوژیک‌غارتگر در حال فروپاشی.

تداوم فضای جنگی توسط جمهوری اسلامی، نه صرفاً واکنش به تهدیدهای خارجی یا تحولات منطقه‌ای، بلکه ابزار حکمرانی است. تمرکز رسانه‌ای بر سیاست جنگ‌افروزانه و “محور مقاومت”، به این هدف خدمت می‌کند که جامعه از مطالبات انقلابی و مبارزه برای رهایی باز ماند. در این چارچوب، رژیم تلاش می‌کند با تعلیق مطالبات، تخریب امید، و تزریق ترس سیاسی و روانی، جامعه را در حالت تعلیق، اضطراب و سکون نگه دارد.

اما این تنها به سطح روانی محدود نمی‌شود. رژیم عملاً از وضعیت اضطراری دائمی به‌عنوان بهانه‌ای برای تشدید سرکوب استفاده می‌کند: تشدید سانسور، بازداشت گسترده فعالین، توجیه برخوردهای خشونت‌بار امنیتی، و تلاش برای بستن فضای عمومی، همگی تحت عنوان مقابله با «خطر جنگ» یا «دشمنان خارجی» صورت می‌گیرد. در عین حال، با دامن زدن به چندقطبی‌های جعلی مانند «امنیت یا آزادی»، «جنگ یا صلح»، «ایران یا سوریه شدن»، رژیم تلاش می‌کند مردم را بین دو انتخاب دروغین گیر بیندازد: یا پذیرش نظم فعلی، یا فرو رفتن در آشوب و نابودی.

از نظر اقتصادی نیز این استراتژی به‌شدت فعال است. دولت با توجیه «شرایط جنگی» از پاسخ‌گویی درباره‌ی بحران معیشتی، فساد گسترده، نابودی زیرساخت‌ها و تورم افسارگسیخته طفره می‌رود. هر مطالبه‌ی اجتماعی یا اقتصادی با برچسب «برهم زدن وحدت ملی در شرایط بحرانی» سرکوب می‌شود. گویی فقر، گرانی و تورم، بیکار‌سازی، و ابر‌بحرانهای اقتصادی، فروپاشی نظام درمان و آموزش، همه باید به‌خاطر «امنیت و وفاق ملی» تحمل شوند. در حقیقت، فضای جنگی، ابزار تهدید خاموش علیه مردم است؛ تهدیدی که هدفش فلج‌کردن اراده‌ی اعتراض است.

اما برخلاف تصور جمهوری اسلامی، جامعه ایران در حال عبور از این دام است. تجربه‌ی انقلاب زن، زندگی، آزادی نشان داد که مردم دیگر به روایت‌های امنیتی ـ ایدئولوژیک رژیم باور ندارند. در میانه‌ی شدیدترین سرکوب‌ها و تهدیدها، مردم با جسارت به خیابان‌ها آمدند، حجاب اجباری را کنار زدند، تصویر رهبران دینی را سوزاندند و شعار «مرگ بر دیکتاتور» را با صدای بلند فریاد زدند. آن‌ها نشان دادند که از شوک و بحران نمی‌ترسند؛ بلکه آگاهانه آن را به ابزار سرنگونی تبدیل می‌کنند.

اکنون، در دوره‌ی پسا آتش‌بس، جمهوری اسلامی با بحران بی‌سابقه‌ای روبه‌رو است: دیگر نه می‌تواند شوک ایجاد کند، نه می‌تواند مردم را به سکوت وادارد، نه می‌تواند اعتمادسازی کند. جنگ‌طلبی حکومت، تبدیل به نشانه‌ی ضعف و ترس آن شده است، نه قدرت. و جامعه‌ی انقلابی ایران با رد کردن این وضعیت ساختگی اضطراری، راه خود را به‌سوی سرنگونی نهایی باز کرده است.

سرنگونی و فروپاشی رژیم اسلامی، و انقلاب زن‌زندگی‌آزادی و خیزش سراسری جامعه
همه‌ی شاخص‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیتی در ایران نشان‌دهنده‌ی آن‌اند که جمهوری اسلامی در مسیر فروپاشی غیرقابل بازگشت قرار دارد. آن‌چه این فروپاشی را به پیروزی انقلاب تبدیل می‌کند، نه فشار خارجی، نه فروپاشی درونی، بلکه قدرت انقلابی مردم ایران و ادامه‌ی انقلاب زن‌زندگی‌آزادی است.

پایان جمهوری اسلامی فقط مسأله‌ی زمان است. اما شکل و سرنوشت این پایان، به توانایی سراسری مردم معترض و همینطور نیروهای انقلابی، به سازمان‌یابی مردم، به همبستگی جنبش‌ها، و به حفظ روحیه‌ی انقلابی در روزهای پیش‌رو بستگی دارد. مردم ایران در حال نوشتن سرنوشت خود هستند؛ سرنوشتی که دیگر جایی برای دیکتاتوری وجود ندارد.

کیان آذر
۲۹ تیر ۱۴۰۴
۲۰ ژوئیه ۲۰۲۵

مطالب مرتبط

درباره ما