سه‌شنبه, می 21, 2024
اصلیمقالاتحمید تقوائیفروردین ٥٨ و نحوه بقدرت رسیدن خمینی

فروردین ٥٨ و نحوه بقدرت رسیدن خمینی

(تدوین شده بر مبنای گفتگو با حمید تقوایی در تلویزیون کانال جدید)

همه پرسی ١٢ فروردین ٥٨ و روی کار آمدن جمهوری اسلامی حاصل یک روند یکساله بود؛ حاصل دوره انقلاب که با تحولات زیر و رو کننده ای در جامعه ایران روبرو بودیم. یک از اولین رخدادهای اعتراضی برگزاری شبهای شعر متوالی در انستیتو گوته و در دانشگاهها در پائیز ٥٦ بود که به تظاهرات خیابانی و زد و خورد با نیروهای امنیتی منجر شد. بدنبال آن، اعتراضات خارج از محدوده نشینان آغاز شد. اهالی خارج محدوده اکثرا دهقانان کنده شده از زمین و به شهرها رانده شده بعنوان منبع نیروی کار ارزان برای سرمایه ها بودند. اینان از سرپناه و کمترین خدمات شهری محروم بودند و وقتی بولدوزرهای شهرداری به آلونک های آنها هجوم برد دست به مقاومت و اعتراض زدند. این اتفاقات سرآغاز سلسله ای از تظاهراتها و تجمعات و اعتصابات بود که تا آخر سال ٥٧ علیه رژیم شاه، و تا تابستان ٦١ علیه رژیم خمینی، ادامه یافت.

در آغاز در این اعتراضات نشانه ای از اسلام و اسلامیت و خمینی به چشم نمی خورد. خمینی در آن دوره هنوز در نجف بود و جائی در مبارزات مردم نداشت. مردم اعتراضتشان را با خواستهای برحق خودشان مطرح میکردند؛ خواستهائی که اساسا علیه فقر و بی تامینی اقتصادی و علیه سرکوب و سانسور و اختناق آریامهری بود. دو تحول اولیه انقلاب یعنی شبهای شعر و شورش خارج از محدوده، بطور نمادینی نشاندهنده این دو محور انقلاب هم علیه دیکتاتوری و سرکوب، و هم علیه فقر و بی تامینی اقتصادی است. بدنبال این تحولات زمانی که خمینی را در ١٣ مهر ٥٧ از نجف به پاریس بردند و باصطلاح زیر نورافکن قرار دادند کم کم ارتجاع اسلامی هم فعال شد.

اولین بار تابستان ٥٧ بود که شعارهای اسلامی در تظاهراتها ظاهر شد. در آن مقطع دولتهای غربی به این نتیجه رسیده بودند که دیگر ادامه سلطنت شاه ممکن نیست و فکر میکردند ادامه آن وضعیت میتواند “خطر” قدرتگیری چپ را بدنبال داشته باشد. در آن دوره جنگ سرد، جهان به کمپ شرق و غرب تقسیم میشد و دول غربی نگران بودند که بعد از سقوط شاه چپها در ایران قدرت بگیرند و ایران به منطقه نفوذ شوروی تبدیل بشود. از نظر کمپ غرب در آن مقطع بهترین آلترناتیو ممکن که از نظر آنها میتوانست مشکل غرب را حل کند، یعنی هم شاه برود و هم چپ بقدرت نرسد، اپوزیسیون اسلامی شاه و مشخصا خمینی بود. بنابرین با یک طرح فکر شده و کار شده ای خمینی را به پاریس بردند. چون میدانستند در نجف نمیتواند زیاد برجسته بشود. او را به پاریس بردند و او در آنجا با رسانه ها، از جمله تلویزیونها و رادیوهای فارسی زبان که رو به ایران پخش میشد، مصاحبه میکرد، نظراتش را منتشر میکردند و به آن پوشش خبری میدادند. به این ترتیب کم کم رنگ اسلامی را به حرکت مردم زدند. با این همه حتی مردمی که شعار میدادند الله اکبر ، خمینی رهبر خواستشان یک نظام اسلامی و مذهبی نبود بلکه با این شعارها اعتراض و مخالفت خود با حکومت شاه را اعلام میکردند. این یک حرکت ضد وضع موجود بود. خمینی تکیه کلامش این بود که شاه باید برود.


در مقابل دولت شریف امامی و دولت بختیار مدام خمینی بر این میکوبید که اینها را قبول نداریم، اینها مشروعیتی ندارند، و اینها باید بروند. در میان مردم هم میل و گرایش اساسی این بود که رژیم شاه باید برود. سازشی با رژیم شاه نداشتند چون فرصتی پیدا کرده بودند که در مقابل اختناق و بی حقوقی در تمام دوران سلطنت از زمان رضا شاه تا محمدرضا شاه بایستند و اعتراض کنند. به این معنی جامعه در اسلام خمینی سقوط شاه را میدید. مرگ بر شاه شعار کلیدی انقلاب بود و مردم خمینی را نماینده این مرگ بر شاه میدانستند. نیروهای بینابینی آن زمان مثل نهضت آزادی و جبهه ملی و افرادی مثل بختیار و شریف امامی که روی کار آمدند تا به نحوی هم مردم را آرام کنند و هم شاه را حفظ کنند را جامعه نمی پذیرفت. و خمینی در واقع با شعار شاه باید برود توانست خودش را مطرح کند.

به این ترتیب کمپ غرب به ضد انقلابی شکل داد که بعد از رفتن شاه بتواند به او تکیه کند. بتواند منافعش را حفظ کند. بتواند از عروج چپ و روی آوری حکومت بعدی به سمت شوروی جلوگیری کند. اینها اهداف استاتژیکی بود که دولتهای غربی دنبال میکردند.

در واقع همانطور که ما همیشه تاکید کرده ایم انقلاب ٥٧ اسلامی نبود بلکه ضدانقلاب اسلامی بود. ضد انقلابی که نه بعد از سقوط شاه، بلکه از ماه ها قبل، از نیمه سال ٥٧ که شروع به برجسته کردن خمینی کردند، داشتند آنرا سازمان میدادند. داشتند شرایط بعد از رفتن شاه را معماری میکردند. آخرین حلقه مهم این معماری کنفرانس گوادلوپ بود که با شرکت دولتهای آلمان و فرانسه و انگلیس و آمریکا در دیماه ٥٧ برگزار شد. در این کنفرانس بر سر مساله “بحران ایران” بحث و تصمیمگیری کردند. چند آلترناتیو روی میز این کنفرانس بود نظیر انتقال قدرت به ولیعهد و یا نوعی کودتای ارتشی و کنترل اوضاع و بالاخره به این نتیجه رسیدند که عملی ترین راه آنست که شاه برود و خمینی بجای او بیاید. منتهی این روند تماما به شکلی که آنها انتظار داشتند اتفاق نیفتاد.

آخرین تحولاتی که در سال ٥٧ رخ داد، تحولات از پائین و در اتفاقات میدانی، خارج از محاسبات و پیش بینی دولتها و نیروهای مختلف بود و در ارزیابی هائی که تا همین امروز جمهوری اسلامی از تحولات آن دوره میدهد یا مسکوت گذاشته میشود و یا تحریف شده و غیر واقعی طرح میشود.

تا آنجا که به تحولات از بالا مربوط میشود از ماه ها قبل از قیام بهمن دولت آمریکا با خمینی در تماس بود. از جمله از طریق بهشتی و یزدی که از نزدیکان خمینی در پاریس بودند و همینطور از طریق دولت فرانسه آمریکا مذاکرات غیر مستقیمی را با خمینی شروع کرده بود. و به توافقاتی هم رسیده بودند از جمله اینکه جریان صدور نفت به غرب قطع نمی شود و در ایران بعد از شاه کمونیستها و جریانات چپ جائی نخواهند داشت و از هر دو جنبه جوابهای خمینی خیال غرب را راحت کرده بود. منتهی همه چیز منطبق بر سناریوی غرب پیش نرفت.

طرحی که به توافق رسیده بودند این بود که خمینی به ایران برمیگردد – آن زمان دولت بختیار بر سر کار بود و چون با بازگشت خمینی موافق نبود مساله بازگشت خمینی محل کشمکش بود- ولی دولت بوسیله نیروهای از نظر غرب معتدل مثل نهضت آزادی و جبهه ملی تشکیل میشود. بختیار را خمینی علنا رد کرده بود و غرب نمیتوانست به آن اتکا کند ولی روی دولت بازرگان حساب باز کرده بودند. در این سناریو قرار بود خمینی رهبر روحانی نظام باشد، به قم برود و دخالت مستقیمی در دولت نداشته باشد. که ابتدا همین اتفاق افتاد. اما جامعه آرام نگرفت و سیر تحولات به نحوی پیش رفت که به دخالت مستقیم خمینی نیاز داشتند. بدون دخالت مستقیم خمینی کنترل اوضاع تماما از دستشان خارج میشد.

بخش دیگر توافق این بود که ارتش از حمایت از شاه دست بکشد و با خمینی بیعت کند. به این منظور کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا در ١٤ دیماه ٥٧ ژنرال هایزر را به ایران می فرستد. ماموریت هایزر این بود که سران ارتش را مجاب و یا وادار کند از خمینی حمایت کنند. آن زمان برخی از سران ارتش در فکر کودتا و کنترل اوضاع به نفع رژیم سلطنتی بودند. ولی دولت آمریکا با این امر مخالف بود چون فکر میکرد ارتش قدرت کنترل اوضاع را ندارد و هر نوع تلاش برای کودتا و حکومت نظامی ( آنطور که تجربه حکومت نظامی ازهاری که مردم سکه یک پولش کردند نشان داده بود)، به رادیکال تر شدن صف انقلاب منجر خواهد شد. ماموریت هایزر در واقع خنثی کردن خطر کودتا و حفظ کل ارتش از گزند تعرض مردم انقلابی بود. هایزر می بایست ژنرالهای شاه را قانع میکرد که اولا شاه رفتنی است و نمیشود او را حفظ کرد و ثانیا خمینی به ایران بازمیگردد و شما باید دولتش را برسمیت بشناسید تا ارتش خفظ بشود و ساختمانش در هم نریزد و غیره. این مذاکرات و توافقات به شکل محرمانه صورت میگرفت و اسنادش تنها ٥ سال قبل علنی شد.

این تلاشها فقط در برابر چپ نبود بلکه هدف استراتژیک تر حفظ تمام ماشین دولتی سرکوب زمان شاه و انتقال آن به رژیم خمینی را دنبال میکرد. هدف این بود که ارتش، نیروهای انتظامی، دستگاه ساواک و حتی تا آنجا که ممکن است دستگاه بوروکراسی دست نخورده باقی بماند و از حکومت شاهنشاهی به حکومت اسلامی منتقل بشود. و تا درجه زیادی این سناریو به پیش رفت. بسیاری از بازجوهای ساواک و سران و مقامات نیروهای نظامی و انتظامی به خمینی پیوستند. “خطر چپ” برای غرب در واقع در این بود که نه تنها سازمانها کمونیستی، بلکه کل جامعه و خیزش انقلابی و میلیونی مردم چپ بود و میخواست تمام دستگاه اختناق و دیکتاتوری شاهنشاهی را در هم بکوبد. بخصوص مردم از ساواک و ارتش و نیروهای انتظامی دل خوشی نداشتند و میخواستند این نهادها را منحل کنند. غرب در تلاش بود تا این “خطر” را خنثی کند.

بعد از توافقات و تلاشهائی که توضیح دادم خمینی به ایران آمد و به قم رفت و دولت بازرگان بجای دولت بختیار نشست. تا اینجا منطبق بر سناریو و طبق توافقات عمل شده بود. اما بموازات این ها اتفاق دیگری در پائین در مبارزات خیابانی رخ داد که در سناریوی بالائی ها پیش بینی نشده بود. در ٢٢ بهمن ماه مردم دست به قیام زدند. حرکتی که سازمانهای چپ و کمونیستها نقش فعالی در آن داشتند. این قیام نه تنها در محاسبات بالائی ها نبود بلکه تماما در جهت مخالف سناریوی مورد توافق غرب و خمینی بود. مردم به مراکز ساواک و به پادگانها حمله کردند و در سطح نسبتا وسیعی اسلحه بدست مردم افتاد. در این روز نیروهای خمینی تمام تلاششان را بکار بردند که جلوی قیام را بگیرند. به یاد دارم که در روز قیام آخوندهای وابسته به خمینی نظیر هادی غفاری سوار بر وانت بارها و بلندگو در دست در خیابانها جار میزدند که امام فرمان جهاد نداده است، به خانه تان برگردید! توافق کرده بودند که شاه برود، ارتش با خمینی بیعت کند و از آن سیستم به این سیستم منتقل بشود و مردم داشتند این را به هم میریختند. بهمین خاطر نیروهای اسلامی تمام کوششان را کردند که جلوی قیام را بگیرند. تا همین امروز هم رژیم هیچگاه به عنوان قیام ٢٢ بهمن به آن اشاره نمیکند بلکه به اسم دهه فجر و بعنوان جشن پیروزی خمینی از آن یاد میکنند.

یک علت دیگر مخالفت حکومت حتی با اسم قیام بهمن اینست که قیام در واقع نقطه آغاز جنبش انقلابی مردم بعد از سقوط شاه بود. به این معنی که گرچه شاه سقوط کرده بود ولی انقلاب به حرکت خود ادامه میداد: به شکل جنبش شورائی و گسترش شوراها که درکارخانه ها و دانشگاهها و ادرات همه جا تشکیل شده بود، در مبارزات کارگران که بسیاری از کارخانه ها را تحت کنترل خود گرفته بودند ، در اعتراضات کارگران بیکار، در دانشگاهها که محل فعالیت نیروهای چپ و هوادار سازمانهای کمونیستی بود، اعتراض زنان که در همان اسفند ماه، در ٨ مارس ٥٧، علیه حجاب اجباری به خیابانها آمد و اولین تطاهرات توده ای در رژیم تازه بود، در مبارزات مردم کردستان، که نورز خونین سننندج در فرورین ٥٨ اولین بروز آن بود، و در خیزش ترکمن صحرا و غیره و غیره .

مردم در تجربه یکساله انقلاب بقدرت خودشان واقف شده بودند، نیروی خودشان را دیده بودند و اگر هم از خمینی حمایت میکردند و یا در رفراندوم به جمهوری اسلامی رای دادند اکثریت بالای مردم – و نه دارو دسته های آخوندها که از حوزه ها بیرون آمده بودند- هدفشان ادامه تجربه انقلابی یکساله قبل بود. میخواستند قدرت را بدست بگیرند، از طریق شوراها در امور دخالت کنند و به رفاه و آزادی برسند. برای مدتی در دوره ای که به دوره کتابهای جلد سفید معروف شد و در اولین ماههای بعد از قیام بهمن ، واقعا ایران یکی از آزادترین کشورها بود. سخنرانی ها و بحث و گفتگو در دانشگاهها و در خیابانها رواج داشت، مراسم ها و میتینگهای متعددی برپا میشد، انواع کتابهای قبلا ممنوعه چاپ میشد، سازمانهای کمونیستی آزادانه فعالیت میکردند و غیره و غیره. جامعه داشت نفس میکشید، داشت آزادی را تجربه میکرد و آنرا به آسانی از دست نمیداد. در واقع قیام بهمن نقطه تغییر ریل انقلاب از مبارزه علیه شاه به مبارزه برای حفظ و تثبیت و بسط این آزادیها و برآورده شدن توقعات و انتظارات انقلابی توده مردم بود.

در این دوره دو اتفاق اقتاد که سرکوب انقلاب را برای حکومت ممکن کرد. یکی حمله به سفارت آمریکا بود که به رژیم امکان داد با شعار مرگ بر آمریکا جامعه را خفه کند و دیگری جنگ ایران و عراق بود که جامعه را وارد یک جنگ هشت ساله خانمان برانداز و وحشتناک کرد. این دو اتفاق به رژیم امکان داد انقلاب را بکوبد. بالاخره ضربه نهائی را در٣٠ خرداد شصت حدود دو سال نیم بعد از قیام بهمن به انقلاب زدند. در این مقطع روند شکست انقلاب با یورش نیروهای مدعی رهبری انقلاب یعنی خمینی و دار و دسته اش به مردم شروع شد و با اعدامهای گسترده و کشتار سرکوب خونین نیروهای انقلابی بعد از خاتمه جنگ به اوج خود رسید و تا امروز، در برابر انقلابی که علیه جمهوری اسلامی در حال شکلگیری است، همچنان ادامه دارد.

تا آنجا که به رفراندوم ١٢ فروردین مربوط میشود باید به یاد داشت که اولا سئوال رفراندوم را طوری طرح کرده بودند که مخالفت با جمهوری اسلامی به معنی موافقت با حکومت سرنگون شده شاه باشد! مردمی که به جمهوری اسلامی رای دادند در واقع رای منفی شان به حکومت ساقط شده را اعلام میکردند. ثانیا در آن دوره هنوز اعدامهای دهه شصت اتفاق نیفتاده بود، هنوز حمله به دانشگاهها و حمله به شوراها و به کارگران بیکار اتفاق نیفتاده بود و توده مردم توحش و جنایت حکومت را هنوز تجربه نکرده بودند. در همان دوره نیروها و سازمانهای چپ و کمونیستی علیه جمهوری اسلامی و رفراندوم کذائی اش روشنگری میکردند و ماهیت ارتجاعی و ضد انقلابی حکومت را افشا میکردند. بدنبال رفراندوم سیاستهای وحشیانه و جنایتکارانه حکومت به سرعت به حقانیت نیروهای چپ در مقابله با حکومت مهر تائید زد و زمینه های انقلاب تازه ای را علیه جمهوری اسلامی فراهم آورد که تا امروز ادامه دارد. این البته موضوع جداگانه ای است و بحث و بررسی مستقلی می طلبد.

٦ آوریل ٢٠٢٢، ١٧ فروردین ١٤٠١

مقالات مرتبط

محبوبترین

آخرین نظرات