سام زارعی، دانشآموز ۱۲ ساله اهل شیراز ،در میانه مهرماه ۱۴۰۴ در منزل خود دست به خودکشی زده و بر اساس شواهد، مرگ او مستقیما به ماجراهایی مرتبط بوده که در مدرسه به ویژه در ارتباط با ناظم و مدیر رخ داده است.
قطعا این یک مرگ دلخراش برای همه ما است؛ اما آنچه از خود این مرگ تراژیک فاجعهبارتر است اتفاقات بعدی است که بر سر علت و مقصر مرگ این کودک در جریان است. قضیه آن چنان ابعاد پیچیدهای پیدا کرده که که برای لحظاتی آدم اصل مساله را فراموش میکند؛ اینکه یک کودک دست به خودکشی زده است.
مسئولین مدرسه و کل کلهگندههای آموزش و پرورش در سطح استانی و کشوری، اصل ماجرا را ول کرده و به دنبال تبرئه خود از مخمسه هستند؛ آنها به طرزی وقیحانه اعلام میکنند چون «خودکشی خارج از فضای آموزشی رخ داده»، در نتیجه به آموزش و پرورش و دم و دستگاه حکومت ربطی ندارد؛ حالا خودتان هستید و فرزند از دست رفتهتان، به ما ربطی ندارد. البته همین حضرات فراموش نکردند که به خانواده سام تسلیت بگویند.
جدای از روند قضایی پرونده که حتما باید برای دادخواهی از سام زارعی صورت پذیرد، اصل ماجرا اینجاست که وقتی یک دانشآموز، یک کودک دوازده ساله، به هر دلیلی دست به خودکشی میزند؛ باید کل آن نظام آموزشی که این فاجعه در آن رخ داده، به عنوان عامل و مسئول ماجرا مورد نظر قرار گیرد. هیچ دلیلی ندارد که موجود کوچکی که تازه استعدادهای زندگیاش در حال شکوفایی است و شوق تجربه زندگی تمام وجودش را فراگرفته، اصلا ذرهای مفهوم خودکشی وارد مخیلهاش شود.
مسئول مستقیم مرگ سام زارعی و دیگر دانشآموزانی که در سالیان اخیر خودکشی کردهاند، نظام کودککش جمهوری اسلامی است؛ نظامی که شرایط تحصیل و زندگی را چنان برای کودکان و خانوادههایشان سخت کرده، چنان نظام آموزشی را دچار سقوط آزاد کرده که جامعه ایران باید گوشش به عبارتی چون «خودکشی کودکان» آشنا باشد.
اگر جمهوری اسلامی کودککشی ذاتش نبود، یا اگر به فرض محال کمی سعادت و خوشبختی شهروندان دغدغهاش بود؛ به جای زباندرازی برای خانوادههای داغدار و مردم، با هر تک خودکشی دانشآموزان، کل مقامات آموزشی باید استعفا میدادند و نظام آموزشی در راستای ایجاد تغییرات بنیادین، باید زیر و زبر میشد.